علیرضا سبحانی

به اقتضای حکمت الهی، انسان ها در طول زندگی  پیوسته در معرض آزمون های مختلف  هستند تا جوهره نهفته شان شکوفا شود و استعدادهای پنهانشان بروز کند و  شایستگی یا ناشایستگی افراد آشکار گردد.

آزمون و امتحان و تجربه از اموری است که بشر پیوسته با آن همراه بوده و در زندگی خود آن را به کار می‌برد. بشر به خاطر نارسایی دانش خویش، برای رفع ابهام‌ها از  این وسیله کمک می‌گیرد و مشکل را برطرف می‌سازد؛ مثلاً معلم برای کسب آگهی از پایه آموخته‌های شاگردان کلاس، و یا زرگر در جهت روشن‌شدن عیار طلا و عرضة آن به مشتری، و کارفرما جهت آگاهی از استعداد کارگران، همگی از آن بهره می‌گیرند تا چهره واقع روشن گردد و با آگاهی کار را پیش ببرند. 
مسلماً وجود چنین انگیزه‌ای برای خداوند محال است؛ زیرا در جهان آفرینش چیزی برای او پنهان نیست، چنان‌که می‌فرماید: «یَعلَمُ مَا فِی السمَاواتِ والأَرضِ و یَعلَمُ مَا تُسِرونَ و مَا تُعلِنونَ والله عَلِیمٌ بِذاتِ الصّدور: خدا آنچه را که پنهان کنید یا آشکار سازید، می‌داند. خدا از آنچه در سینه شماست، آگاه است» (تغابن، ۴)؛ بنابراین دلیل یا دلایل آزمایش‌های الهی باید چیزی غیر از این باشد که در اینجا به دو موردش اشاره می‌کنیم:
۱. پرورش و بروز استعدادهای نهفته
برای مثال آهنگری آهنی دارد که تمامی اش را زنگار گرفته و چهره‌اش دگرگون شده است؛ اما آنگاه که در کوره آتش می‌رود و به اصطلاح آبداده می‌شود و چیزهای بیگانه که چهره واقعی آن را پوشانیده بود، کنار می‌رود، حقیقت فلز خالص نمایان می‌گردد. امتحان زرگرها نیز به همین صورت است، آنجا که عیار زر نهان باشد. عین این جریان در مورد انسان‌ها نیز صدق می‌کند: گروهی استعدادهای نهفته و شایستگی‌های عظیمی در وجودشان هست؛ اما راهی برای بروز و ظهور آنها نیست؛ ولی آنگاه که به کار گرفته می‌شوند و از صافی امتحانات و ابتلائات می‌گذرند، پایه کمالاتشان به دست می‌آید. در اینجا به یک آزمون الهی در مورد یکی از پیامبران اشاره می‌کنیم.
خداوند در قرآن کریم حضرت ابراهیم خلیل(ع) را به عنوان یک انسان کامل معرفی می‌کند، به طوری که کمتر پیامبری همانند او مورد ستایش قرار گرفته است. اما این کمالات در ایامی که او کودک یا نوجوانی بیش نبود، پنهان و به صورت توان و بالقوّه در وجودش نهفته بود؛ اما امتحانی پس از امتحان، او را به صورت یک انسان لایق و رهبری آگاه درآورد. او در طول عمر چند بار محک زده شد و در هر آزمونی، نوعی کمال روحی در وجودش شکوفا گشت و با به هم پیوستن این کمالات، شایستة مقام «امامت» و رهبری شد. 
۱ـ حضرت ابراهیم(ع) با کمال رشادت با بت‌پرستان درافتاد و در روز خاصی وارد بتکده آنها شد و تمام بتان را شکست و چون مورد بازجویی قرار گرفت، از گفتن حقیقت که من این کار را کرده ام، باکی نداشت، درنتیجه به آتشش افکندند؛ اما او برای کسب رضای خدا  هراسی به دل راه نداد و آماده سوختن شد. (رجوع شود به: صافات، ۹۲ ـ ۹۷).
۲ـ آن حضرت به فرمان خدا حاضر شد همسر و فرزند خردسالش را به سرزمینی بی آب و علف ببرد و در آنجا تنهایشان بگذارند، با اینکه سالیانی فرزند نداشت. (رک: ابراهیم، ۳۷).
۳ـ او به فرمان خدا حاضر شد فرزند دلبندش اسماعیل را به «مِنی» (در حوالی مکه) ببرد و برای اجرای فرمان حق، ذبحش کند و امر الهی را بر مهر پدری مقدم دارد و رضای حق را ترجیح دهد. (رک: صافات، ۱۰۳ ـ ۱۰۵).
هر یک از این آزمون‌ها نوعی کمال در وجود ابراهیم(ع) پدید آورد تا آنجا که سراپا گوش به فرمان خدا گشت و روح فرمانبرداری و تسلیم در مقابل فرمان های او به‌خوبی در رفتار و گفتارش تجلی کرد. این نوع کمالات در دوران نوجوانی به صورت بالقوه در او وجود داشت، اما آزمون‌های الهی به‌تدریج توان‌ها را به فعلیت رساند.
شکست در آزمون
در مقابل، برخی از آزمون‌های الهی سبب می‌شود که گرایش‌های ناصوابی که در درون برخی افراد به صورت بالقوه وجود دارد، به فعلیت درآید و برای خودش و دیگران روشن شود این‌گونه افراد به صورت منافقانه در جامعه زندگی می‌کرده‌اند و تظاهرشان به نیکی و زیبایی و احترام به حقوق الهی و مردم، تنها جنبه صوری داشته است و در نهان به گونه ‌ای دیگر هستند. اینک نمونه‌هایی چند:
۱ـ قارون از خویشان حضرت موسی(ع) بوده چنان‌که می‌فرماید: «إنّ قارونَ کانَ مِن قَومِ موسی: قارون از قوم موسی بود.» خدا گنجینه‌هایی در اختیار او نهاد ‌که کلی کلید داشت: «و آتَیناهُ مِنَ الکُنوزِ ما إن مَفَاتِحَهُ لَتَنُوءُ بِالعُصبَۀِ اُولِی القُوه: به قدری گنج به او داده بودیم که حمل کلیدهایش برای گروهی زورمند، مشکل بود» (قصص، ۷۶). مسلماً دستیابی به چنین ثروتی می‌توانست برای او مایه سعادت باشد، بالاخص که او تورات را هم با صدای خوشی می‌خواند؛ اما به جای قدرشناسی، از نظر معنوی چنان تنزل کرد که خدا نامش را در دو جا همراه فرعون و هامان یاد می‌کند: «و لقد ارسلنا موسی... الَی فِرعَونَ و هامانَ و قارونَ فَقالوا ساحِرٌ کَذاب: ما موسی را به سوی فرعون و هامان و قارون فرستادیم؛ ولی آنها گفتند: او جادوگری بسیار دروغگوست!» (غافر، ۲۳ ـ ۲۴).
قارون چنان درون زشتش را آشکار ساخت که وقتی افراد با ایمان به او می‌گفتند: «ابتَغِ فِی ما آتَاکَ الله الدارَ الاخِرَۀَ و لاَ تَنسَ نَصِیبَکَ مِنَ الدنیَا : در آنچه خدا به تو داده، سرای آخرت را بطلب و بهره‌ات را از دنیا نیز فراموش مکن، و أحسِن کَمَا أحسَنَ الله إلَیک: و همان‌گونه که خدا به تو نیکی کرده، نیکی کن؛و لاَ تَبغِ الفَسَادَ فِی الأَرض: و در زمین در پی تباهی مباش، إِن اللهَ لاَ یُحِب المُفسِدِین: زیرا خدا تبهکاران را دوست ندارد»( قصص، ۷۷)؛ اما او در پاسخ به جای اینکه بیدار شود، با غرور سخنان کفرآمیزی به زبان آورد که قرآن آن را در سوره قصص یادآور شده است؛ ازجمله اینکه گفت: آنچه دارم، با علم خودم به دست آورده‌ام! او با گنجینه‌های فراوانش خودنمایی می‌کرد و کارش به سرکشی آشکار نسبت به حضرت موسی(ع) رسید، درنتیجه گرفتار عقوبت سختی شد، بدین معنی که خود و گنجینه‌هایش در دل زمین فرو رفت و اثری از آن باقی نماند!
۲. عبدالملک بن مروان در دوران ولیعهدی، پیوسته در مسجد بود، به گونه‌ای که به او «کبوتر مسجد» می‌گفتند؛ اما هنگامی که خبر رسیدنش به خلافت آمد، قرآن را بست و گفت: «هذا آخر العهد بک: این آخرین دیدار با توست!»۱
اگر بخواهیم نمونه‌هایی برای موضوع بیان کنیم، سخن به درازا می‌کشد. در دوران معاصر نیز از این موارد فراوان داریم: پس از جنگ جهانی دوم، سران کشورهای پیروز که آتش جنگ را شعله‌ور کرده بودند، دور هم گرد آمدند و به ادعای خودشان خواستند برای بشر دلسوزی کنند و جلو جنگها و خونریزی‌های بعدی را بگیرند. از این لحاظ نهادهایی به وجود آورند، از قبیل: سازمان ملل متحد که در آن نمایندگان همه دولت‌های جهان شرکت دارند و نظر همگان باید محترم باشد و درنظر گرفته شود؛ سازمان حقوق بشر که حافظ حقوق انسان‌هاست؛ دادگاه لاهه و... همه اینها به‌ظاهر پسندیده و معقول است؛ اما هنوز مرکب معاهدات و نوشته‌ها خشک نشده بود که برخی از همان دولت‌ها جنگهای خونباری را آغاز کردند، از اشغال و ویتنام و سرکوب وحشیانه مردمش گرفته تا برسد به جنگ شوروی و ورودش به افغانستان و جنگهای فراوان دیگر.
این است که باید گفت ظاهر به گونه‌ای است، ولی در امتحان به گونه دیگر بروز می کند. افراد جامعه نیز به ظاهر نقاب واحدی دارند و همگان خود را درستکار قلمداد می‌کنند؛ اما با آزمایش است که صفها از هم جدا می‌شود و درست و نادرست، پاک و ناپاک، از هم بازشناخته می‌شوند؛  این نوع آزمایش‌ها لازمه نیل به کمالات است: «لَِیمِیزَ الله الخَبِیثَ مِنَ الطّیب: تا خدا ناپاک را از پاک جدا کند، و یَجعَلَ الخَبِیثَ بَعضَهُ عَلَی بَعض فَیَرکُمَهُ جَمِیعًا: و ناپاک‌ها را روی یکدیگر نهد و همه را متراکم کند؛ فَیَجعَلَهُ فِی جَهَنمَ اولَئِکَ هُمُ الخَاسِرُون:   آنگاه در جهنم قرار دهد. اینان همان زیانکاران هستند» (انفال، ۳۷).

۲ـ مقیاس پاداش‌ها و کیفرها
بی‌گمان تنها داشتن استعداد فضایل درونی مقیاس پاداش و کیفر نیست. تا صفات خوب در انسان ظاهر نشود، هرگز نمی‌توان در سرای دیگر کسی را به دلیل داشتن برخی آمادگی‌های درونی پاداش داد یا عذاب کرد. این امیال و استعدادها از طریق افعال و رفتار است که آشکار می‌گردد و ظهورشان بدون اینکه انسان در بوته امتحان قرار بگیرد، ممکن نیست.
امیر مؤمنان(ع) در جایی به این وجه آزمایش‌های الهی اشاره می‌کند و می فرماید: «کسی از شما نگوید: "خدایا، از فتنه و آزمون به تو پناه می برم"؛ زیرا کسی نیست که در فتنه و امتحانی نباشد. لکن آن که می خواهد به خدا پناه ببرد، از آزمایش های گمراه کننده پناه ببرد، همانا خدای سبحان می‌فرماید: «واعلَمُوا أنّمَا أموالُکُم و أولاَدُکُم فِتنَه:بدانید که اموال و فرزندان شما [وسیلة‌] آزمایش [شما] هستند، و أن الله عِندَهُ أجرٌ عَظِیم:  و خداست که نزد او پاداشی بزرگ است» (انفال، ۲۸)، آنگاه فرمود: «و معنا ذلک انّه یختبرهم بالاموال و الاولاد لتُبَیّن السّاحظ برزقه و الرّاضی لقِسمِه: معنی این آیه آن است که خدا مردم را با اموال و فرزندانشان می‌آزماید، تا آن کس که از روزی خود ناخشنود و آن که خرسند است، شناخته شوند، و ان کان سبحانه أعلمُ بهم من انفسهم: گرچه خداوند به احوالات مردم از خودشان آگاه‌تر است، لکن لتِظهر لافعال التی بها یستحق الثّواب و العِقاب: اما اینها برای آن است تا کردارهایی را که استحقاق پاداش یا کیفر دارد، آشکار نماید.»۲

پی‌نوشت‌ها: 
 ۱. اعلام النبلاء، ج۴، ص۲۴۸.
۲. نهج‌البلاغه، کلمات قصار، ۹۳.

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی