دکتر غلامعلی حدّاد عادل

در بخش دوم آمد که «یادداشت‌های روزانة جلال» سرشار از کلمات و اصطلاحاتی است که خاص زبان مردم کوچه و بازار تهران است و در بسیاری از فرهنگ‌های لغت یافت نمی‌شود. آنگاه نویسنده به عرضة فهرستی صدگانه از این اصطلاحات و تعبیرات پرداخت که مواردی ذکر شد و اینک ادامه آنها: 
خودش را نمایندة گلگون آبادان جا زده بود و بعد حقّه درآمد. (ص۱۶۲) 
صبح کمی توی گلخانه لولیدم و حالا خسته شده‌ام. (ص ۱۶۵)
نصفش را به فارسی خوانده‌ایم و حالا، اگر دست بیاید، از نو همه اش را خواهم خواند. (ص۱۶۵) 
از خواندن اشعارش دیشب آن قدر خندیدیم ـ دونفری با سیمین ـ که نزدیک بود روده بُر شویم. (ص ۱۶۸) 
یک به ظهر، پول خرد کردیم. این بار ۴۰لیره و هر لیره‌ای ۲/ ۱۷۳۲ لیر ایتالیایی، و چیزی هم کم نکرد. آن دفعه به ۱۷۲۰ بود و تازه صد لیر هم حق البوق برداشت. (ص ۱۹۵)
 راضی هستی که این‌طور است؛ چون همیشه چنین پایی نمی‌دهد. (ص ۱۹۸)
ماشین‌های بزرگ توریست‌ می‌ایستد و امریکایی ها، قد ونیم قد،‌ می‌ریزند پایین. (ص ۲۰۰)
چرق و چورق عکس برمی دارند و دِه بدو! توی ماشین و یک جای دیگر. عجله دارند که همه جای دنیا را ورانداز کنند. (ص ۲۰۰)
همه با قطار برقی‌ می‌رفتیم که شباهت تام به ترن شابدولَزیم داشت. (ص ۲۰۴) 
امروز او خانه ماند و من به سیِ خودم رفتم. (ص ۲۴۱)
فکر می‌کنم نحسیِ سیزده ما را گرفته، چون از اول روز ۲۰ شهریور این طور زاوِرا شدیم. (ص۲۷۲) 
زنک صاحبخانه برای این مهمانی عصرانة ما اگر بدانی چه کرده بود؟ (ص ۲۹۸) 
چنان انگریزی سروپاشکسته‌ای حرف‌ می‌زد که صد رحمت به خودم. (ص۳۰۲) 
خسته که شدیم، تپیدیم توی یک قهوه خانه. (ص ۳۰۳)
شاید ناشی از غرور محلی دهندگان این اطلاعات باشد؛ خدا عالِم است. (ص۳۰۸)
پس کوچه‌ها و زیرطاقی‌های تنگ وتُرُش وین را دیدم. (ص ۳۰۹) 
برآمدن تنها یکی از آنها، کندن یا کنده شدن کوه اُحُد است. (ص ۳۲۲)
برای عهدوعیال بنده از عشّاق طاق وجفت خودش حرف زده که هنوز هم، در این سن، ول کنُ نیستند. پیداست که رفتار ما دوتا با هم اذیتش کرده و وادارش کرده که همچه قُپّی‌ها بیاید. (ص۳۲۳)  
حالا همان را، پس از مدتها لیت و لَعَل و کِش دادن و بلند و کوتاه کردن، چاپ زده. (ص۳۳۶)
 تا شب عید، باید قالَش را کند. (ص ۳۳۸)
احمق ها! هنوز همان شِندرغازش را نداده‌اند و جارو به دمب ما می‌بندند یا به دمب خودشان. (ص ۳۳۹)
تقریباً جان به سر شده‌ام؛ نهایت میل به خواب و نبودن و نیامدن خواب! (ص ۳۴۵)
 بستمش به بد و بیراه و حالیش کردم. (ص ۳۴۹) 
روز ۲۵، یا قبل و بعد آن، با برادره روانة کرمان‌ می‌شویم؛ اگر زنده ماندیم و بی‌حرف پیش و گوش شیطان کر! (ص ۳۵۴)
با یک نفر متخصص قنات در خانة «استادان» ملاقات کردم؛ از نم کرده‌های «استادان» که اطلاعاتی در این زمینه از او بگیرم. (ص ۳۶۷)
اینجا هم قصابی‌ها فَکسّنی است. (ص ۳۷۸)
بسیار خوب چیزی است، اما حیف که مال عاریه است و دست و دلمان‌ می‌لرزد. (ص ۳۷۸)
علی قَدَر! اسمْ که چاقوکشانه است. گردن ِ کلفت و هیکل نتربوق یارو هم همین گواهی را می‌دهد. (ص ۳۸۳)
... نمی‌شود چنین قد و قواره‌ای به هم زد. من خودم یک سال گوشت نخوردم در ۱۹ سالگی، هنوز که هنوز است تقاص آن را پس‌ می‌دهم. (ص ۳۸۳) 
و من دَنگم گرفت بیل بردارم و خاک‌ها را سر جایش بریزم. (ص ۴۰۱)
صدای او که بلند می‌شد، دیگران دست‌ می‌گرفتند و نوحه خوانی شروع‌ می‌شد. (ص ۴۰۲)
یک ساعتی توی خیابان با ما بود و حرف و سخن‌ها راجع به بی‌وفایی و رفتن حقیر به آن اداره و گِلِگیها و الخ. (ص ۴۱۳) 
داریوش. .. کتاب برای ترجمه گرفته. این همه را مهاجر دیروز می‌گفت. پسرة متقلبّی از آب در آمده است. (ص ۴۱۴)
به هر صورت، به هیچ حال و کارش نمی‌شود اعتماد کرد؛ آن الم شنگة پیرارسال و این حقارت امسال. (ص۴۱۴ ـ ۴۱۵) 
برادر همین رحمت اللهی بلند شد رفت لندن و به قول خودش، در آنجا به وزّاریاتی [= والذّاریاتی] زندگی‌ می‌کند. (ص ۴۶۸)
پریروز رفتم پهلوی ملکی و آن کاغذ جمال زاده را برایش بردم که بخواند. او هم، مثل وثوقی، شیر به پستانش آمد که چاپش کند. (ص ۴۷۲) 
پیرمردی است ۶۰ ـ ۷۰ ساله، با قد بلند، و کمرش را بسته بود و تبر می‌زد؛ چنان‌که من یکیش را هم نمی‌توانم و قُدّی خاصی داشت. (ص ۴۷۶)
کارمندان فرانسوی نفت، مدتهاست دستشان به کار نمی‌رود و به همین مناسبت است که مالرو به آبادان هم رفته و لابد خبر داده که: آب‌ها از آسیاب گذشت. (ص ۴۷۹)
تهدید می‌کند که یا روابط قطع‌ می‌کنم یا ده دوازده درصد حق السهم کنسرسیوم شما را همچین و همچان! گرچه سگ کی باشد که بتواند. (ص ۴۷۹)
مرده شور این روزگار را ببرد! دیشب تا به حال، همه اش خودم را می‌خورم که چرا رفتم به آن مجلس. (ص ۴۷۹)
منِ احمق را بگو که خیال‌ می‌کنم وقتی که خیلی لوله هنگم آب بگیرد و زور بزنم، شاید بشوم یک مالرو! (ص۴۷۹)
الآن به قدری عصبانی‌ام که کارد بزنی، خونم در نمی‌آید....  دلم را زده است. اُقّم نشسته. (ص۴۸۹)
کَلکِ او را قبل از پایان جنگ کنده بودند. (ص۴۹۳) 
او خیلی بهتر، این کج وکولگی های ذهن را دارد. (ص۴۹۳)
 جمع بندی پایانی 
جلال برای قوت بخشیدن به زبان خود و افزودن ظرافت و دقت به بیان خویش، به ژرف‌ترین لایه‌های زبان عامه نفوذ می‌کند و از انواع اصطلاحات برخاسته از کنایه‌ها و استعاره‌ها و ضرب المثل‌ها و لغات نادر استفاده‌ می‌کند تا مکنونات خود را به ذهن خواننده منتقل کند. چنان‌که گفتیم، او اگرچه دیوار میان نثر فاخر رسمی و زبان کوچه و بازار را در هم‌ می‌شکند، اما نکتة مهم آن است که هرگز به زبان شکسته نمی‌نویسد؛ یعنی شکسته گوییِ زبان گفتار را وارد زبان نوشتار نمی‌کند. مسلماً او به کاری که‌ می‌کند و مخصوصاً به کاری که نباید بکند، آگاهی و خودآگاهی دارد. نثر فارسی جلال سالم و بی‌عیب و منطبق با قواعد دستور زبان است؛ هرچند سرشار از اصطلاحات عامیانه است. توجه به این نکته، مخصوصاً امروز که به علت تحول وسایل ارتباطی و پدید آمدن رسانه‌های نوین در فضای مجازی شکسته نویسی رو به گسترش نهاده، اهمیت بسیار دارد. کسانی که به آسیب شناسی خط و زبان‌ می‌پردازند، باید به تجربة جلال آل‌احمد و نویسندگان و ادیبان و مترجمان دیگری مانند ابوالحسن نجفی، که از شکسته نویسی پرهیز می‌کرده اند، توجه کنند.  
آخرین نکته‌ای که‌ می‌تواند پایان بخش این مقاله باشد این است که: آیا سبک جلال تا چه اندازه ماندگار شده و پس از او، در قلم نویسندگان دیگر تا کجا امتداد یافته است؟ اولین پاسخ قطعاً این است که پس از جلال، هیچ کس تالی و ثانی او نشده است. مسلماً خیلی‌ها با تأثیرپذیری و تقلید از او، قصد رسیدن به او را داشته‌اند؛ اما کسی را نمی‌شناسیم که تا حد او اوج گرفته باشد و این شاید بدان علت باشد که قلم جلال موج دریای متلاطم و آشوبناک روح بی‌قرار است و، تا آن روح خروشان و پرخاشگر و آن ذهن جوینده و پوینده بر دل و جان کسی مستولی نباشد، آن قلم سرکش و تپنده تکرار نخواهد شد؛ هرچند رد پای جلال را در امتداد راهی که جمال زاده آغاز کرده بود ازحیث استفاده از زبان مردم در زبان رسمی،‌ می‌توان به درجات در آثار بسیاری از نویسندگان پس از او مشاهده کرد. 

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی