عماد فرح نیا در یادداشتی در ضمیمه جامعه امروز روزنامه اطلاعات نوشت: چندین دهه است که دیگر مباحث تئوریک در مورد زندگی سیاسی انسان، دموکراسی و حقوق طبیعی، نوع حکومتها و مسائلی از این قبیل، مثل سدههای متمادی گذشته مورد بحث نیست و یک پرسش اساسی به طرز معناداری جای همه این مباحث را گرفته است، این که چطور میتوان شاخصهای موردنیاز جامعه را پیاده سازی و آزادی و رشد اجتماعی را در جامعه محقق کرد؛ در حالی که میلیونها جوان حق اشتغال دارند اما اشتغال ندارند.
سن میلیونها زن و مرد جوان از سی و چهل هم گذشته اما امکان ازدواج را در همین جامعه خودمان پیدا نکردند. این چراییها از نیمه قرن بیستم و پایان جنگ دوم جهانی سبب شد که هنر سینما یکی از مهمترین دغدغههای خودش را در سیاست، زندگی سیاسی جامعه و مردان و زنان سیاسی پیدا کند.
این بار به سراغ یکی از سیاسیترین آثار سینمای جهان میرویم، به سراغ مردی که نامش با انتخابات آمریکا، سیاست جدید، آخرین پادشاه ایران و جنگ ویتنام و از همه مهمتر با رسوایی واترگیت گره خورده است.
فیلم سینمایی «فراست- نیکسون» در مورد تنها رئیسجمهور مستعفی آمریکا، برخلاف بسیاری از فیلمهای سینمایی با موضوع سیاست و کمپینهای سیاسی و رهبران جهان، جزو معدود فیلمهای بسیار خوشآهنگ و سرپاست که توانسته به دور از غرضورزی و اغراق به سراغ یکی از حساسترین موضوعات برود.
این فیلم با امتیاز بسیار خوب ۷.۷ از سایت imdb و محبوبیت حدود ۹۶ درصدی از R.T به کارگردانی ران هووارد ساخته شد؛ کارگردانی که در محیط سینمای هالیوود رشد کرده است.
او در نوجوانی در آخرین فیلم جان وین، بازیگر بزرگ سینمای وسترن بازی کرد و همزمان بازیگری، سپس تهیهکنندگی و کارگردانی را در کنار هم ادامه داد. یعنی فیلم توسط مردی ساخته شده که در سینمای آمریکا استخوان ترکانده و مسلط شده است.
فیلم، داستان بسیار ساده و انسانی از دو شخصیت دارد که یکی از آنها یعنی فراست، شهرتش را کاملا مدیون یک مصاحبه بسیار جنجالی با ریچارد نیکسون، سی و هفتمین رئیس جمهور آمریکاست.
قبل از هر چیز لازم است یک واژه بسیار مهم در تاریخ سیاست و انتخاباتهای ایالات متحده و جهان را یادآوری کنیم: واژه واترگیت یا رسوایی واترگیت به مجموعهای از تخلفات، تقلبها و شنودهای غیرقانونی حزب جمهوریخواه آمریکا اشاره دارد که در مقر حزب دموکرات در هتلها و ساختمانهای واترگیت آمریکا انجام پذیرفت.
یک شب به طور خیلی اتفاقی چند سارق دستگیر شدند که به مرکز حزب دموکرات آمریکا (رقیب ریچارد نیکسون) وارد شده بودند. اندکی بعد، کشف یکی از نوارهای شنود توسط نگهبان ساختمان سبب شد یک مجموعه از رخدادها که در ابتدا تصور میشد توسط افراد رده پایین حزب جمهوریخواه انجام شده باشد، پای کاخ سفید، سیآیاِی و نهایتا شخص ریچارد نیکسون را به قضیه بکشد.
طی دوسال سخت و پرهزینه برای ایالات متحده و مردم، مدام این اتهامات توسط رئیسجمهور و کاخ سفید رد میشد تا در نهایتا دادستانی کل آمریکا خواستار تمام نوارهای مکالمات رئیسجمهور شد و یکی از آنها حاوی مدرکی غیرقابلانکار از دستور رئیسجمهور به سیآیاِی برای جلوگیری از تحقیقات بود.
داستان فیلم نیکسون و فراست دقیقا از لحظه استعفای نیکسون شروع میشود؛ مستندی تاریخی از لحظهای که نیکسون بر پلههای هلیکوپتر با دست تکان دادن از حضار و خطاب به دوربینها خداحافظی میکند تا اولین و آخرین رئیسجمهور استعفا داده تاریخ آمریکا تا این لحظه باشد.
یک خبرنگار و مجری برنامههای تلویزیونی به نام فراست در حال تماشای این صحنه از تلویزیون شبکه است.
او تصمیم میگیرد یک مجموعه مصاحبه تلویزیونی با نیکسون انجام بدهد، البته امید بسیار کمی برای پذیرش این درخواست از جانب شخص رئیسجمهور سابق دارد اما با پیشنهادی ۶۰۰ هزار دلاری میتواند این فرصت را به دست آورد.
اهمیت و دلیل این مصاحبه چیست؟ اولا نیکسون رئیسجمهور ایالات متحده بوده، آنهم طی شش سال بسیار مهم که در آن جنگ ویتنام به اوج خود رسیده و به کامبوج نیز حمله هوایی وسیعی شده بود. نیکسون پس از حدود ۱۲ سال پر هزینه و مرگ توانست جنگ ویتنام را تمام کند. در این مقطع جنگ اعراب و اسرائیل به اوج خود رسید، نیکسون به عنوان اولین رئیسجمهور آمریکا پس از حدود سه دهه به چین سفر کرد و همزمان نزدیکترین متحد راهبردی با شاه ایران به شمار میرفت. یکی از دلایل نفرت کندی، رئیسجمهور قبلی آمریکا از شاه ایران، کمک مالی وسیع او به نیکسون در انتخابات سال ۱۹۶۰ بود که در آن کندی به ریاستجمهوری رسید.
فیلم در مقطعی اتفاق میافتد که همه مردم آمریکا انتظار دارند نهتنها حقایق ماجرای واترگیت را بدانند بلکه خواهان عذرخواهی نیکسون نیز هستند. فراست یک مجری صاحبنام در سه قاره استرالیا، اروپا و آمریکاست اما نه یک مجری تراز اول، بیشتر یک مجری خوب و خستگیناپذیر که حالا به دنبال بزرگترین ماجراجویی خود از رسوایی واترگیت و فساد در انتخابات دور دوم ریاستجمهوری نیکسون است.
اولین جلسه مصاحبه نشان میدهد پیروز این مبارزه تن بهتن، بدون شک نیکسون است. او در پاسخ به اولین سئوال فراست که میپرسد «جناب رئیسجمهور چرا نوارها را از بین نبردید؟» چنان پاسخ طولانی، سیاستمدارانه و کاملی میدهد که به کل فراست را خلع سلاح میکند. مدیر برنامه و تهیهکننده فراست، همگی خونشان به جوش میآید، چون انتظار داشتند نیکسون مثل یک تکه چوب که داخل دستگاه خردکن میاندازند خرد و خاکشیر شود و حالا میداندار، شخص نیکسون است!
یکی از اعضای تیم فراست که بیش از همه از نیکسون متنفر است و اعتقاد راسخی به فساد او دارد قبل از ورود نیکسون به داخل استودیو میگوید: «من باهاش دست بدم؟! میخوام سر به تنش نباشه!» و چند لحظه بعد با ورود نیکسون، دقیقا مثل یک عروسک کوکی دستش را به سمت نیکسون دراز کرده و احوالپرسی میکند! هووارد با همین نمایش ساده و فوقالعاده، به ضعف آدمها در برابر صاحبان قدرت و ثروت اشاره میکند که اغلب مخالف تمایلات و باورهایشان عمل میکنند.
در جلسه دوم، موضوع جنگ ویتنام و کامبوج مطرح میشود. البته این یکی از اشتباهات تاریخی بود، چرا که جنگ ویتنام یک دهه قبل از نیکسون و در زمان کندی شروع شد، نیکسون بهناچار میراثدار این جنگ وحشتناک بود و در نهایت هم آن را پایان داد اما مردم آمریکا تمام صدمات و کشتگان جنگ را به پای شخص نیکسون نوشتند و تمامی اینها فقط به این دلیل بود که ماجرای انتخابات نیکسون و رسوایی واترگیت همه زندگی او را تحتالشعاع خود قرار داد.
طی قرن بیست و بیست و یک، در برخی کشورهای دیگر نیز میتوان یک مقطع خاص را پیدا کرد که در آن، بیاعتمادی میان حکومت و مردم شکل میگیرد و تجلی این بیاعتمادی خودش را بیشتر از هر چیزی در انتخابات نشان میدهد.
یکی از دلایل مهم بیاعتمادی مردم آمریکا در تمام دهه هفتاد و تا روی کار آمدن رونالد ریگان، همین ماجرای واترگیت بود که مشارکت سیاسی مردم پس از آن به طرز چشمگیری افت کرد.
سومین جلسه، پایان این مصاحبه است و فراست باید هرچه در چنته دارد رو کند. محبوبیت نیکسون به خاطر دو مصاحبه قبلی بسیار بالا رفته و بسیاری از مخالفین او حالا به علاقهمندان رئیسجمهور مستعفی تبدیل شدهاند، از طرف دیگر محبوبیت و اعتبار فراست به شدت پایین آمده و در خطر ورشکستگی کامل قرار دارد.
شب قبل از مصاحبه آخر، تلفن هتل فراست زنگ میخورد و به شکل غیرمنتظرهای ریچارد نیکسون پشت خط است. گفتگوی متفاوت، صمیمانه و در عین حال پر از خروش نیکسون و فراست یکی از جذابترین سکانسهای فیلم را شکل داده است.
در پایان اما فراست به نیکسون میگوید: «فردا یکی از ما پیروز خواهد شد» و نیکسون جواب میدهد: «مثل نور صحنه تئاتر! پرتو نور فقط روی یکی از ماست و نه هردوی ما.»
برخورد فردای نیکسون با فراست از همان آغاز متفاوت است و نهتنها برخلاف دیدارهای قبل با او خوش و بش نمیکند بلکه حتی جواب سلامش را نمیدهد تا روی جدی بودن مبارزه تأکید کند.
در نیمه بخش سوم، فراست اسنادی را رو میکند که نشان میدهد برخلاف همه ادعاهای قبلی، نیکسون از همان آغاز پروژه در جریان تقلب و جاسوسی کمیته انتخاب مجدد خود قرار داشته و پس از یک دوئل سخت و طاقتفرسا از او میپرسد: «آقای رئیسجمهور آیا قبول دارید که تقلب کردهاید؟ آیا قبول دارید در حق مردم و اعتمادشان خیانت روا داشتید؟ و در نهایت آیا گمان نمیکنید که اکنون باید از پیشگاه تمام ملت عذرخواهی کنید؟»
صرفنظر از پاسخ نیکسون که پس از سکوتی طولانی داده میشود، چهره او تمام هویت و مفهوم این رسوایی را نشان میدهد. نیکسون پاسخ میدهد: «من همواره باور داشتم هر کاری که رئیسجمهور انجام بدهد خودش قانون است! در حقیقت از قوانین متعارف فراتر است» و بلافاصله اضافه میکند: «البته میدانم جز خودم هیچکس چنین باوری نداشت!»
چهره او در حالی که در پایان میگوید «بله من به اعتماد همه ملتم خیانت کردم...» و مکث طولانی دوربین در نمای نزدیک بر روی چهره رئیسجمهور در حالی که میگوید «و این پایان زندگی سیاسی من است!»، نشانگر اهمیت یک موضوع فوقالعاده دیگر نیز هست: اهمیت غیرقابلانکار رسانهها مخصوصا تلویزیون و امروز فضای مجازی در به اوج رساندن و نابود کردن افراد.
فراست قبل از ترک آمریکا یک جفت کفش چرمی ساده را که نیکسون از آن خوشش آمده بود برای او هدیه میگیرد و بر ایجاد یک پیوند انسانی میان آن دو تأکید میکند. اتفاقا در همین پلان، نیکسون هنگام دعوت از فراست و نامزدش به صرف یک نوشیدنی میگوید «بیایید از خاویارهایی که شاه ایران برایم میفرستد بخورید» که به نوعی بر رابطه صمیمانه نیکسون با آخرین شاه ایران حتی پس از استعفای نیکسون تأکید دارد.
امروز ۵۰ سال از اوج روزهای پرالتهاب تقلب در انتخابات و ماجرای واترگیت میگذرد اما یک چیز، نهتنها از یاد نرفت بلکه به میراث نیکسون بدل شد، این که در توصیف هر افتضاح سیاسی- اجتماعی، کلمه «گِیت» به کار میرود!