دوبیتی های کتابی!
محتشم مؤمنی

  کتاب است آن که در غوغای هستی 
تو را بخشد شکوه و شور و مستی
نیــابی همچــو او یاری صمیمـــی
 به شــادیّ و غــــم و بالا و پستی
**
ارتو می خواهی دلی روشن چوآب
از کتـــاب این یار نیکو رُخ مـَتاب
دیــــده ام یـــاران بسیـــاری ولـــی 
دوستـــی بهتـــر ندیـــدم از کتــاب
**
تجـــربه کردم در این دیر خـــراب
همنشینـــی نیست بهتر از کتــــاب
با کتــــاب ای یار دانا خــــو بگیــر
تا شوی روشــن روان چون آفتاب
**
دراین عصری که عصرالتهاب است
بشر مقهور رنج و اضطرب است
شفــا بخـــش روان و روح انســـان 
کتاب است و کتاب است و کتاب است
**
در جهـــان یار نکـــو باشد کتــــاب
 همــــدم آیینـــــه رو باشـــــد کتاب
بی کتاب انسان درختی بی بر است
بـــرگ و بار عمـــر او باشد کتاب
**
ار تو می خواهی دلی روشن چو آب
از کتـاب ای یار دانا رُخ مـَـتــاب  
دیـــده ام یــــاران بسیـــــاری ولــــی
دوستـــی بهتـــر ندیدم از کتـــاب
**
 دراین دنیا که قصری روی آب است
تمــام زندگــی مـانند خواب است
سعــادت آن کســـی دارد کـــه او را
به کنجی روزوشب همدم کتاب است
**
رفیـــق یکـــدل و دانا کتـــــاب است
انیس صــالح و بینـــــا کتاب است
ندیـــدم همچـــو او یاری وفـــــاردار
 که در مهر و وفا یکتا کتاب است
**
میراث ماندگار و نکــوفر بود کتاب
از هر ثنا فرا و فــراتر بود کتاب
زیباترین پدیده هستی ز عهـد دور
 کاشانه را چراغ منوّر بود کتاب
**
از زمیــن تا اوج مـــاه و آفتـــــــاب
در میان خشکـــی و در روی آب
دیده هیــچ آدمـــی هـــرگـــز ندید
همنشینــی بی زیان تر از کتــــاب

ارزشمند
فرزاد حسین زاده
 

برای دیدنت، رسواشدن صدبار می ارزد
‌وهر روزم شود در لحظه ها تکرار می ارزد 
تو را عمری تمنا کرده ام توی خیالاتم
به این دلبستگی هرجا کنم اقرار،می ارزد
دوچشمت مست وگیرا چون شراب‌ناب شیرازی
شوم درگیر چشمت بعد استغفار، می ارزد
نه در بیداری ام، حتی میان خواب من هستی
برایت روز وشب ها را شوم بیدار، می ارزد
همه گفتند دنبال تو بودن دردسر دارد
کنارت بودنم،حتی طناب دار می ارزد

به یاد فروغ 
ونوس جامی پور

اسیر خاک نماند و گذشت از ابعــــاد  
همان ستاره سرخ صمیمی و آزاد   
ستاره ای که فروغ زمان عصیان است 
به لطف خالق هستی، به لطف استعداد
ستاره ای به امید تولدی دیگر 
به آسمان ادب جلوه ای مجلل داد 
هوای برفی تهران چگونه روشن شد
ستاره ای که برآمد ز شــام استبداد 
سؤال می شود، اما کسی نمی داند 
چه اتفاق عجیبی برای او افتاد 
ستاره نیست؛ زن است او، زنی سخن آور
تمام قصه همین شد، فروغ فرخزاد 
از انتهای شفق، شــــاعرانه می تابد 
ستاره ای که سُراید؛ سپید - مادر زاد 
اگرچه خانه سیاه است و آسمان ابری
به آفتاب سلامی دوباره خواهد داد

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی