ای پادشه خوبان...
حافظ
ای پادشه خوبان، داد از غم تنهایی
دل بی تو به جان آمد، وقت است که بازآیی
دائم گل این بستان شاداب نمیماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی
دیشب گله زلفش با باد همیکردم
گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی
صد باد صبا این جا با سلسله میرقصند
این است حریف ای دل تا باد نپیمایی
مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایاب شکیبایی
یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم
رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی
ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست
شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی
ای درد توأم درمان در بستر ناکامی
و ای یاد توأم مونس در گوشه تنهایی
در دایرة قسمت، ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست
کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی
زین دایره مینا خونین جگرم می ده
تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی
به کوی خود نشانی ده
فیض کاشانی
الا یا ایها المهدی، مدام الوصل ناولها
که در دوران هجرانت بسی افتاد مشکل ها
صبا از نکهت کویت، نسیمی سوی ما آورد
ز سوز شعله شوقت، چه تاب افتاد در دلها
چو نور مهر تو تابید در دلهای مشتاقان
ز خود آهنگ حق کردند و بربستند محمل ها
دل بیبهره از مهرت، حقیقت را کجا یابد
حق از آیینه رویت، تجلی کرد بر دلها
به کوی خود نشانی ده که شوق تو محبان را
ز تقوا داد زاد ره، ز طاعت بست محمل ها
به حق سجاده تزیین کن، مَهِل محراب و منبر را
که دیوان فلک صورت، از آن سازند محفل ها
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل
ز غرقاب فراق خود رهی بنما به ساحل ها
اگر دانستمی کویت، به سر میآمدم سویت
خوشا گر بودمی آگه، ز راه و رسم منزل ها
چو بینی حجت حق را، به پایش جان فشان ای «فیض»
متی ما تلق من تهوی، دع الدنیا و اهملها
یا الهی، مهدی بم از غیب آر
عطار نیشابوری
صد هزاران اولیا، روی زمین
از خدا خواهند مهدی را یقین
یا الهی، مهدی بم از غیب آر
تا جهان عدل گردد آشکار
مهدی هادی است تاج اتقیا
بهترین خلق برج اولیا
ای ولای تو معین آمده
بر دل و جانها همه روشن شده
ای تو ختم اولیای این زمان
وز همه معنی نهانی، جان جان
ای تو هم پیدا و پنهان آمده
بنده ،عطارت، ثناخوان آمده
شما چه نظری دارید؟