محمد محمودهاشمی
در انقلابهای بزرگ وقایعی گوناگون با جزئیاتی متفاوت رخ میدهد. اما در این جزئیات متفاوت، میتوان به مشابهتهای جالب توجهی در روند وقوع انقلابها دست یافت. یکی از مهمترین برهههای انقلاب، به قدرت رسیدن میانهروها است. این مرحله در زمانی رخ میدهد که کفهی ترازوی قدرت از رژیم سیاسی استبدادی به سمت انقلابیون چربیده است. یعنی زمانی که حاکمیت استبدادی آنچه در توان داشته به کار برده است تا از شکلگیری جنبشهای اعتراضی و ادامه یافتن آنها جلوگیری کند، اما ناموفق بوده و توان سرکوب را از دست داده است. در این هنگام حکومت؛ در تلاشی نافرجام؛ مجبور میشود تا به انعطاف سیاسی و حاکمیت میانهروها تن دهد. انقلاب ۱۹۱۷ روسیه نیز از این مرحله مستثنی نبود و این کشور از مارس تا اکتبر همان سال شاهد حکمرانی میانهروها بود.
نیکلای دوم؛ تزار روسیه؛ با تکیه بر سنت حکمرانی در این کشور به ایدهی «استبداد ملی» باور داشت و بر این اساس حکمرانی میکرد. وی روسیه را میراث اجدادی و ملک شخصی خویش میدانست. از نظر آخرین تزار روسیه، فرمانهای وی به مانند قوانین بود. قوانینی که مردم این کشور از روی علاقه و محبتی که به تزار داشتند، اجرا میکردند. حامیان اصلی تزار اشراف و بزرگ مالکانی بودند که قدرت سیاسی و اقتصادی را در دست داشتند. این در حالی بود که اکثریت جامعه را کشاورزانی تشکیل میدادند که بر روی زمینهای بزرگ مالکان کار میکردند. این کشاورزان جزئی از دارایی بزرگ مالکان به حساب میآمدند و از حقوق انسانی اندکی برخوردار بودند.
چندین دهه تلاش دولت روسیه برای اصلاحات اقتصادی و صنعتی کردن این کشور، به ایجاد کارخانههای تولیدی انجامید و بخشی از کارگران کشاورزی را راهی این کارخانهها کرد. به این ترتیب، طبقهای از کارگران در شهرهای بزرگ روسیه؛ به ویژه پطروگراد؛ شکل گرفت. کارگران دستمزد کمی میگرفتند و زندگی آنها به سختی میگذشت. این مشکلات سبب شد تا عدهی قابل ملاحظهای از کارگران روسیه به عقاید سوسیالیستی و حتی کمونیستی روی آورند. وقایعی که در پی انقلاب ۱۹۰۵ و سرکوب اقشار فرودست جامعه رخ داد، زمینه را برای پذیرش عقاید افراطیتر در میان کارگران آماده کرد. گرایشهای افراطی چنان در روسیه فراگیر شده بود که چند تن از دولتمردان مهم روسیه به دست مخالفان تزار ترور شدند و به قتل رسیدند. دولتمردانی که در پی این ترورها به قتل رسیدند، طیفی از طرفداران حفظ وضع موجود تا افراد دارای گرایشهای اصلاحطلبانه را در بر میگرفتند.
منافع سیاسی - اقتصادی و ملاحظات ژئوپلیتیک روسیه موجب شد تا این کشور به جنگ اول جهانی وارد شود. روسها برای دستیابی به سود بیشتر در صادرات غلات و نفت به راههای تجارت دریایی نیاز داشتند. از همین روی لازم بود تا بر تنگههای بین دریای سیاه و دریای مدیترانه از یک سوی و شبه جزیره بالکان از سوی دیگر تفوق یابند. تنگههای بسفر و داردانل تحت سیطره عثمانی بود و صربستان و بلغارستان بر سر میراث به جای مانده از عثمانی در بالکان، به کشمکش با یکدیگر مشغول بودند. در این میان پای اتریش و آلمان به حمایت از بلغارستان و تزار روسیه به حمایت از صربستان به میان کشیده شد.
ترور ولیعهد اتریش به دست صربها سبب شد تا اتریش به صربستان اعلان جنگ دهد. بدیهی بود که روسها به حمایت برادران اسلاوشان برخیزند و به نفع صربستان، به جنگ با اتریش بپردازند. بقیهی قدرتهای ذینفع نیز بلافاصله وارد جنگ شدند. در یک سوی روسیه، بریتانیا و فرانسه قرار داشتند و در سوی دیگر اتریش، آلمان و عثمانی با یکدیگر متحد بودند. به این ترتیب جنگ جهانی اول در سال۱۹۱۴ آغاز شد.
روسیه سرزمینی وسیع بود که قومیتهای مختلف در آن زندگی میکردند و این جنگ، به گونهای جنگ آنها به حساب نمیآمد. اقتصاد این کشور تا قبل از آغاز جنگ دچار مشکلات گوناگون شده بود. با شروع جنگ، حکومت تعداد قابل توجهی از زارعین را در کنار سربازان راهی جبهههای نبرد کرد. کارخانهها نیز تولیدات خود را در جهت تأمین مایحتاج جبههها تغییر دادند. این تحولات در کنار سایر پیامدهای جنگ بر مشکلات معیشتی اکثریت فرودست جامعه افزود. در سال اول نبرد، روسیه پیروزیهای قابل توجهی به دست آورد و توانست در برابر آلمان و اتریش ایستادگی کند. کسب این موفقیتهای اولیه، با تلفات انسانی و خسارتهای نظامی فراوان همراه بود. جای نیروهای نظامی جانباخته را کشاورزانی میگرفتند که آموزش نظامی اندکی دیده بودند. همچنین در این نبردها بخش قابل توجهی از تجهیزات نظامی و مهمات روسها از بین رفت، در حالی که دولت تزار قادر نبود تا این خسارتها را جبران کند.
از سال ۱۹۱۵ به تدریج آثار شکست در جبهههای جنگ ظاهر شد و در شهرهای بزرگ مشکلات اقتصادی به وجود آمد. کمبود ارزاق عمومی؛ به ویژه نان؛ در پطروگراد باعث اعتراض گستردهی کارگران و فرودستان شهری شد. دولت تزار مانند همیشه به سرکوب اعتراضات روی آورد و در این جریان تعداد زیادی از معترضان کشته شدند. افسران نظامی که از روش ادارهی جنگ ناراضی بودند، نیکلای دوم را وادار کردند تا در ماه مارس ۱۹۱۷ از سلطنت کنارهگیری کند. برادر تزار نیز حاضر نشد تا سلطنت را بپذیرد. بدین ترتیب، دولت موقت تشکیل شد و نظام روسیه به جمهوری تغییر یافت. در فضای سیاسی آن دوره، احزاب و گروههای سیاسی متنوعی فعالیت میکردند که طیف گستردهای از گرایشها را در بر میگرفتند؛ از سلطنتطلبانِ حامی استبداد تا جریانهای مارکسیستِ انقلابی.
از سال ۱۹۰۵ که مجلس دوما شکل گرفت و حکومت روسیه به سلطنت مشروطه تبدیل شد، تلاش نیکلای دوم آن بود که مجلس را فرمانبردار خود کند. از همین روی مجالس اول و دوم منحل شدند و مجالس سوم و چهارم بر اساس گزینش و خواسته تزار تشکیل شدند. معدود نمایندگان سوسیالیست در مجلس بودند که استقلال رأی داشتند. آنها با ورود روسیه به جنگ جهانی اول مخالفت کردند، ولی تزار این مخالفت را برنتابید و آنها را به زندان انداخت.
نتایج جنگ وضعیت را طی مدتی کمتر از سه سال دگرگون کرد و مخالفان عملکرد تزار قدرت یافتند. تزار و خانوادهاش پس از استعفای وی در حصر قرار گرفتند. اما این حصر محترمانه چندان ادامه نیافت و در پایان، فرجام نیکلای دوم و اعضای خانوادهاش به دست انقلابیون تندرو و به گونهای رقتبار رقم خورد. آنها با قهر انقلابی لنین و رفقای مارکسیستش؛ به صورت دستجمعی؛ تیرباران و سربه نیست شدند.
اما از استعفای تزار تا پیروزی کمونیستها چند ماهی بیشتر فاصله وجود نداشت. در این بازهی زمانی میانهروها در دولت موقت قدرت را در دست داشتند. در ابتدا پرنس لووف ریاست دولت را بر عهده گرفت. وی شاهزادهای از طبقهی اشراف بود و گرایش سیاسی لیبرال داشت. اکثریت دولت او نیز دارای همین گرایش سیاسی بودند و از ادامه جنگ تا به دست آوردن پیروزی طرفداری میکردند. الکساندر کرنسکی تنها عضو سوسیالیست کابینه بود. وی تصدی وزارت دادگستری را بر عهده داشت و پس از چندی به مقام وزارت جنگ رسید.
اکثریت مردم روسیه خسته از جنگی که میلیونها کشته و مجروح برجای نهاده بود، خواهان آن بودند تا دولت؛ با توجه به وضعیت ناگوار اقتصادی و کمبود ارزاق؛ به گونهای محترمانه و با حفظ غرور ملی به جنگ پایان دهد. سربازان نیز در آرزوی پایان هر چه زودتر این نبردها بودند، اما دولت لووف کماکان سودای پیروزیهای مهم نظامی را در سر میپروراند و لیبرالها و اشراف حاضر در دولت و تعدادی از افسران نظامی عالی رتبه اهتمام خود را معطوف به ادامه نبرد کرده بودند.
علیرغم آنکه سوسیال - دموکراتها به دنبال پایان آبرومند جنگ بودند، ولی شکست آلمان را برای برقراری دموکراسی در جهان و اصلاحات مهم در ساختار سیاست و اقتصاد روسیه ضروری میدانستند. از نظر آنها، این هدف در پیوند با ساختار سنتی قدرت و در همکاری با صاحب منصبان سیاسی و نظامی دورهی تزار قابل دستیافتن بود. کرنسکی رهبری این دسته از سیاستمداران روسیه را بر عهده داشت. به همین علت بود که آنها به دولت موقت وارد شدند و با لیبرالها همکاری کردند.
کمونیستها به رهبری لنین عقیدهی دیگری داشتند. لنین در زوریخ سوئیس در تبعید به سر میبرد. وی علاقهای نداشت که روسیهی در حال انقلاب سلطنت مطلقهی آلمان را شکست دهد. لنین خواستار براندازی تمام حکومتهای غیرکمونیستی، برقراری سوسیالیسم بینالمللی و برپایی حکومت طبقهی کارگر در سراسر جهان بود. از نظر وی اگر روسیه بلافاصله از جنگ کنارهگیری میکرد، این احتمال وجود داشت که انقلاب جهانی سوسیالیستی به وقوع بپیوندد و در پی آن صلحی جهانی برقرار شود. دولت موقت نه تنها به جنگ پایان نداده بود، بلکه با قوت بیشتری به جنگ ادامه میداد. لذا لنین این امکان را یافت تا با مساعدت آلمانها به صورتی محرمانه وارد روسیه شود، تا این کشور را از عرصهی جنگ اول جهانی خارج کند. در میان کمونیستها، وی متحدی قابل اتکاء داشت. تروتسکی سخنور چیرهدست و سازماندهندهی ماهر از نیویورک به روسیه آمد تا به عنوان بازوی توانمند لنین، اقشار فرودست روسیه را تحت رهبری کمونیستها به حرکتی انقلابی برانگیزد.
اصرار دولت لووف بر ادامهی جنگ و فشار اقتصادی ناشی از آن سبب شد تا لیبرالها در ادارهی روسیه ناکام شوند. در نتیجه وی از ریاست دولت کنار رفت و سوسیالیستها قدرت را به دست آوردند. کرنسکی ریاست دولت را به دست گرفت و بر سیاست ادامهی جنگ تأکید کرد، در حالی که سربازان و فرودستان روسیه خواهان پایان جنگ بودند. البته کرنسکی بهصورت پنهانی در پی برقراری صلح با آلمان بود و میکوشید با جلب موافقت دولتهای متفق، هیأتی متشکل از سوسیالیستهای روسی را به کنفرانس بینالمللی سوسیالیستها در سوئد اعزام کند تا راهی برای صلح با آلمان بیابد. ولی دولتهای فرانسه و بریتانیا در آن هنگام حاضر نبودند تا با آلمان صلح کنند و از همراهی با دولت کرنسکی خودداری کردند. در نتیجه تلاش کرنسکی برای صلح با آلمان شکست خورد و دولت وی مصمم شد تا جنگ را ادامه دهد، اما این سیاست به شکستی بزرگ در جبهههای نبرد انجامید. این شکست که با خطاهای راهبردی فرماندهان نظامی روس در صحنه نبرد همراه شده بود، فرصتی را در اختیار کمونیستها قرار داد تا این جنگ را غیرمردمی جلوه دهند و خواهان پایان جنگ شوند. به همین خاطر دولت موقت، کمونیستها را به زندان انداخت و لنین نیز پنهان شد.
از سوی دیگر، بخشی از امرای نظامی از روش ادارهی کشور ناراضی بودند. آنها تلاشکردند تا با ساقط کردن دولت کرنسکی، روسیه را به وضعیت سیاسی سابق بازگردانند و با سرکوب انقلابیون نظم مورد نظرشان را در روسیه برقرار کنند. کرنیلوف؛ فرمانده کل نیروهای روسیه؛ با سربازانش راهی پطروگراد شد تا به آشفتگی سیاسی پایان دهد. کرنسکی به تنهایی قادر نبود تا با نیروهای معترض ارتش مقابله کند، به همین سبب کمونیستها را آزاد و مسلح کرد تا با نیروهای نظامی کرنیلوف وارد نبرد شوند. سربازان کرنیلوف انگیزهای نداشتند تا با انقلابیون نبرد کنند، در نتیجه به هنگام رویارویی با آنها از جنگ خودداری کردند و کرنیلوف در این حرکت نظامی شکست خورد و بازداشت شد. از این زمان کمونیستها قدرت فراوانی یافتند و کرنسکی که در میدان جنگ با آلمان شکست خورده بود و در داخل نیز هوادارانش را از دست داده بود، در برابر لنین و کمونیستها، دیگر قدرتی نداشت.
کمونیستها کماکان خواهان رویارویی با دولت کرنسکی نبودند. آنها تنها به سازماندهی نیروهایشان مشغول بودند و با تبلیغات علیه جنگ، از میان فرودستان جامعه و حتی سربازان یارگیری میکردند. به همین سبب، کرنسکی دستور توقیف ارگان اصلی تبلیغاتی کمونیستها؛ یعنی روزنامهی پراودا؛ را صادر کرد. در این زمان بود که به فرمان تروتسکی گاردهای سرخ وارد عمل شدند تا روزنامه را از توقیف درآورند. در اثر این حرکت دولت کرنسکی سقوط کرد و اعضای دولت دستگیر شدند. کرنسکی نیز که برای دریافت کمک نظامی جهت مقابله با کمونیستها به سوی جبهههای جنگ رفت، کاری از پیش نبرد و از روسیه فرار کرد. به این ترتیب، دولت موقتِ میانهروها پایان یافت و انقلاب بلشویکی در اکتبر ۱۹۱۷ پیروز شد. لنین با موافقت شوراهای انقلابی ریاست شورای کمیسرهای خلق را بر عهده گرفت و دورهی حکمرانی طولانی کمونیستها آغاز شد.
قدرت گرفتن میانهروها در انقلاب روسیه، حاکمیتی دوگانه را در این کشور به وجود آورد. این امر در حالی رخ داد که روسها با دشمنان خارجی میجنگیدند. در این حاکمیت دوگانه، سلسله نهادهای موازی در مورد مسائل مملکت تصمیمهای مخالف با یکدیگر میگرفتند و سبب نوعی درهم ریختگی در ادارهی کشور میشدند. آن گروه از نهادهای حکومتی که خواهان حفظ وضعیت گذشته بودند، میخواستند تا روش حکمرانی را به قبل از شروع انقلاب بازگردانند، فارغ از اینکه روش حکمرانی گذشته سبب شده بود تا زمام امور از دستشان خارج شود و جامعه علیه آنها شورش کند.
نهادهایی که در دست تحولخواهان میانهرو بودند، از یک طرف از سوی انقلابیون تندرو به ضعف متهم میشدند و از طرفی دیگر، تصمیمهایشان در پی مقاومت ساختارهای به جای مانده از حکومت قبلی به اجرا در نمیآمدند. به همین خاطر، میانهروها که خواهان پایبندی به قوانین موجود بودند، به علت ناتوانی در به اجرا درآوردن سیاستهای وعده داده شده، حمایت اولیهی اکثریت جامعه را از دست دادند و از قدرت کنار رفتند. به جای میانهروها، تندروهایی به قدرت رسیدند که به نظم و قانون قدیم پایبند نبودند و نظمی جدید را به شکل «دولت انقلابی» به وجود آوردند.
شما چه نظری دارید؟