دکتر غلامرضا اعوانی

هیچ تعصبی بدتر از تعصب فلسفی نیست و آن عین تحجر است. سنت الهی همیشه بوده و هرگز تحویل و تبدیل ندارد. اینک ادامه  مطلب:
جز حکمت الهی، چیزی مطلق نمی‌شود؟
فقط حکمت الهی است که مطلق را مطلق و مقید را مقید می بیند و هرگز مطلق را مقید و مقید و نسبی را مطلق نمی‌کند. تقریباً همه گرایش‌های فلسفی و علمی جدید مرتکب این خطا می‌شوند. دلیلش پیدایش ایسم‌های فراوان در دوران جدید است. یکی ماده را مطلق می‌انگارد و قائل به ماتریالیسم می‌شود، یکی تاریخ را و دیگری علوم مختلف را، یکی روان شناسی را و دیگری جامعه‌شناسی را و مهمتر آنکه تمام هستی را بر مبنای آن تفسیر می‌کنند. اگر این ایسم‌ها را قبول نکنم، به من می‌گویند واپس‌گرا یا متحجر! می‌خواهند دربست «ایسم» آنها را بپذیریم که این خلاف عقل است. می‌گویم من پنجاه یا شصت سال کاویدم. آیا می‌توانید بگویید سنت‌گرایی چیست؟ سنت‌گرایان حکمت حکمای تاریخ از شرق تا غرب و حکمت همه ادیان الهی را می‌پذیرند و از سنت‌گرایی به دین جاویدان، حکمت جاویدان، دین فطرت، دین حنیف، دین جاویدان که همان «إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللهِ الاِسلام»(آل‌عمران، ۱۹) است، تعبیر می‌کنند.
می‌گویند این نوع تفکر، به بنیادگرایی کور می‌رسد که دمار از روزگار حقیقت درخواهد آورد!
اول باید حقیقت را تعریف کنید. شما باید به حقیقت قائل باشید.  تحجر این است که من بگویم عقیده‌ای را دربست قبول کنید؛ حکمت تحجر نیست. در بسیاری از فرقه‌های اسلامی می‌بینیم که قرآن کاملاً متحجرانه فهمیده می‌شود، اما قرآن تحجر نیست. اگر چیزی حکمت باشد، تحجر در آن ‌راه ندارد. تحجر این است که عالم و آدم را از یک زاویه بسته و دید محدودی ببینیم. کسی که به کل سیر حکمت و اندیشه در جهان نظر دارد، نمی‌تواند متحجر باشد. من هیچ‌وقت متحجر نیستم؛ برای اینکه به همه سخنان گوش فرامی‌دهم. به گفته قرآن «فَبَشِّر عِباد. الذین یستَمِعونَ القَولَ فَیتَّبِعونَ أحسَنَه: مژده بده به آن بندگان من که به سخنها گوش فرامی‌دهند و پس بهترین را برمی‌گزینند. اولَئِکَ الذین هَداهُمُ الله و  اولَئِکَ هُم اولوالأَلباب»(زمر، ۱۷ ـ ۱۸).  بعضی اصلاً طاقت شنیدن حرف مخالف را ندارند. طبق آیه فوق اولین شرط حکمت، شنیدن و دقت در گفتار دیگران است.
در جایی فرموده‌اید: در جامعه امروز سمع قرآنی بسیار کم شده است.
از آیه فوق برمی‌آید که استماع (شنیدن)شرط اول حکمت است. بعضی اصلاً حوصلة استماع ندارند. «إِنَّهُم عَنِ السَّمعِ لَمَعزولون»(شعراء/۲۱۲). آنهایی که اهل جهنم‌اند، سمع ندارند، معزول از سمع هستند. اولِ حکمت و اول گفتگو، استماع است. کسانی اصلاً سمع ندارند. ما سمع داریم، گوش ما برای شنیدن باز است.
البته در جواب آقای نصر داد، اصلاً سمع نبود!‌ او گفت که من اصلاً اصالتی برای این نوع روشنفکران دینی قائل نیستم.
اصولاً «روشنفکری دینی» مقوله‌ای غربی است. نهضت روشنگری در غرب، منکر حجیّت دین و وحی و حکمت الهی است. بسیاری از آنان ناخواسته تحت‌تأثیر گرایش‌های غربی قرار گرفته‌اند و دکتر نصر که با همة این گرایش‌ها آشنایی کامل دارد، مسلماً حرف آنها را نمی‌پذیرد و نمی‌خواهد با آنها طرف شود و دلیلش این است که اینها سمع ندارند. در نوشته‌های آنها هیچ ‌اثری نیست که از یک جای دیگری هم نقل کرده باشند یا اصلاً خوانده باشند، عمقی داشته باشند. انسان باید سمع داشته باشد و منصفانه قضاوت کند. من اگر حرف شما را قبول ندارم، باید بگویم به این دلیل. «الذِینَ یَسْتَمِعُونَ القَولَ»، اول شرط استماع است. «فَیتَّبِعونَ أحسَنَه». و بعد بگویم به این دلیل و آن دلیل قابل قبول است؛ ولی اینکه بگوید: «چون من روشنفکرم، حتماً شما باید بپذیرید»،نمی شود. تعصب در مکتب‌های جدید بیداد می‌کند و بسیار بیشتر و بدتر از تعصب دینی است. این عین دگماتیسم فلسفی است. دگماتیسم این است که به یک ایسمی قائل باشید و اصلاً چشم برندارید از این ایسم. ما به هیچ ایسمی قائل نیستیم؛ می‌گوییم حکیم مطلق یا «الحکیم»، خداست. ملاصدرا هم حکیم مطلق نیست. حکمت متعالیة او هم ظهور نوعی حکمت الهی است.
آیا با روند کنونی جامعه، ما به تمدن اسلامی نزدیک می‌شویم یا داریم از آن اهداف غایی دور می‌شویم؟
از جهاتی نزدیک و از جهاتی دور می‌شویم. بالاخره جامعه‌ای که قوانین اسلام را تا حدی رعایت می‌کند، به این معنا اسلامی است؛ اما باید بیشتر به باطن دین توجه شود. چیزی که فقط ظاهر باشد، دین نیست. دین یا متوجه باطن است یا متوجه ظاهر و باطن. باطن دین یعنی اخلاق دینی، اخوت و برادری دینی، اخلاق ولایی، عدل علوی، قسط، حکمت، علم، علم الهی... می‌بینید که از حضرت علی(ع) علم الهی می‌جوشید. پیامبر(ص) درباره او فرمود: «أنا مدینۀ العلم و علیٌ بابها».
این موارد تقریباً در سبک ‌زندگی و زیست مسلمانی جا می‌گیرد. برخی از اینها رفتار فرد در جامعه است که باید بتواند به این صفات نزدیک شود؛ بخشی از آن‌ هم سعی و کوشش حکومت است برای اینکه بتواند قسط و... را محقق کند. برای تحقق آن باید الگویی، اسوه‌ای داشت. «لَقَد کَانَ لَکُم فِی رَسُولِ اللهِ اُسوَۀٌ حَسَنَه»(احزاب، ۲۱) می‌فرماید پیامبر(ص) اسوه است.
الآن اسوه بخشی از جامعه ما همین ایسم‌های غربی است.
بلی، بسیار از مصلحان جدید پشتشان یک ایسمی چسبیده است. بسیار ‌از آنها احتمال دارد آدمی متقی هم بوده‌اند و این کار را با نهایت اخلاص انجام داده‌اند. کسی که به زمان خودش وارد نباشد، دچار چنین اشتباهی می‌شود. امام صادق(ع) فرمود: «العالم بزمانه، لاتهجمُ علیه اللوابس». عالِم باید عالِم به زمان باشد. بسیار از علمای ما، عالم به زمان نیستند و حتی نمی‌دانند امروزه در دنیا چه خبر است. «لوابس» یعنی شبهه‌ها، یعنی باطلی که لباس حق را پوشیده است. علمای حقیقی دچار شبهه نمی‌شوند. به علوم زمان به فرهنگ‌های زمانه و به وضعیت زمان خود علم دارند.
کمپانی اپل که موبایل و ساعتش در دست ماست، پشت اینها یک تکنسین، یک تئوریسین و یک فیلسوف نشسته که می‌تواند سبک زندگی غربی را از طریق محصولاتش بسط بدهد. این باعث می‌شود که جهان‌بینی غرب با تکنولوژی‌اش صادر شود و این می‌شود که از دل آن فلسفه، سبک زندگی درمی‌آید. شما در طالع فلسفه اسلامی این را می‌بینید که روزی برسد که بتواند سبک زندگی و زیست مسلمانی هم تولید کند؟
اصلاً حکمت قدیم با سبک زندگی و جهان‌بینی کاملاً ارتباط داشت، شما می‌توانید این امر را در زندگی فیلسوفان یونان، مثلاً پیش‌سقراطیان یا افلاطون و افلاطونیان، ارسطو و مشائیان، نوافلاطونیان و رواقیان، فیلسوفان کلبی، حتی شکاکان قدیم و اپیکوریان که متأسفانه برداشت‌های بسیار غلطی در کتب فلسفی از آرای آنان شده است، به‌خوبی مشاهده کنید. فیلسوفان بزرگ پیش از سقراط چون تالس، آناکسینمس، آنکسیماندروس، هراکلیتوس، فیثاغورس و دیگران هرگز کتاب و رساله‌ای از خود به‌جای نگذاشته‌اند، چون فلسفه یا حکمت را از طریق کتاب نیاموخته‌ بودند، فلسفه آنها فلسفه تحققی است.  

ادامه دارد
 

شما چه نظری دارید؟

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
0 / 400
captcha

پربازدیدترین

پربحث‌ترین

آخرین مطالب

بازرگانی