دکتر حسین بحرالعلومی
«... بیهقی در سراسر کتاب عظیم خود بدین نکته توجه داشته است که خواننده از نوشتههای او پند بگیرد و حوادث و وقایع او را در اندیشه فرو برد و نیکیها و بدیها را از خلال حوادث بجوید و دریابد و در حقیقت گذشته از فواید و منافعی که اثر جاویدان او دارد این نکته را نیز هرگز فراموش نکرده است که (لقد کان فی قصصهم عبرۀ لاولی الالباب) و خود در هر فرصت آن را به عبارات گوناگون یادآوری کرده است. آوردن آیات کریمه قرآنی و احادیث شریف نبوی و تمثل به اشعار و امثال فارسی و عربی و ذکر داستانها و حکایات گذشتگان در خلال حوادث و وقایع تاریخی همه برای همین منظور است که خواننده بیشتر متنبِّه شود و از حوادث و وقایع پند گیرد، اگرچه سخن دراز شود، چنان که گوید:« اگر این کتاب دراز شود و خوانندگان را از خواندن ملالت افزاید طمع دارم به فضل ایشان که مرا از مبرمان نشمرند « که هیچ چیز نیست که به خواندن نیرزد.» که آخر هیچ حکایت از نکتهیی که به کار آید خالی نباشد.»
در خلال وقایع و حوادث مکرر خواننده متوجه ضعف آدمی در مقابل خداوندِ قادر عادل میشود و درمییابد که از گردن نهادن به قضای او گزیری نیست و گاهی نیز این موضوع به صراحت ذکر شده است. از جمله: چون محمود(غزنوی) درگذشت ارکان دولت محمد(پسرش) را به امارت برداشتند و پس از آن مسعود( پسر دیگر سلطان محمود) از عراق(عراق عجم) آهنگ هرات کرد و همین بزرگان و ارکان، محمد را موقوف داشتند و نامهیی از تکیناباد به خدمت امیرمسعود نوشتند. در آن نامه پس از اشاره به ماوقع چنین آوردند:« و قضای ایزد عز و جل چنان رود که وی خواهد و گوید و فرماید، نه چنان که مراد آدمی در آن باشد که به فرمان وی است سبحانه و تعالی، گردش اقدار و احکام اوراست، در راندن منحت(بخشش و عطا) و محنت و نمودن انواع کامکاری و قدرت و در هر چه کند عدل است و ملک روی زمین از فضل وی رسد از این بدان و از آن بدین الی ان یرث الله الارض و من علیها و هو خیرالوارثین».
حسد ناپسند است و آدمی را از حق و حقیقت دور میکند تا نسبت به محسود بر خلاف حق، بدیها کند. اما مرگ در پیش است و در محشر و موقفی قوی، باید پاسخ بدیها را داد. درباره بوسهل زوزنی(از دیوانسالاران درگاه مسعود غزنوی) در آن هنگام که در دامغان به امیر مسعود میرسد چنین آمده است:« و چون این محتشم را حال و محل نزدیک امیر مسعود رضیالله عنه بزرگتر از دیگر خدمتکاران بود، در وی حسد کردند و محضرها ساختند و در اعتقاد وی سخن گفتند و وی را به غزنین آوردند. در روزگار سلطان محمود به قلعت بازداشتند چنان که بازنمودهام در تاریخ یمینی و وی رفت و آن قوم که محضر ساختند رفتند و ما را نیز میبباید رفت که روز عمر به شبانگاه آمده است و من در اعتقاد این مرد سخن جز نیکویی نگویم که قریب سیزده و چهارده سال او را میدیدم در مستی و هشیاری و به هیچ وقت سخنی نشنودم و چیزی نگفت که از آن دلیلی توانستی کرد بر بدی اعتقاد وی. من این دانم که نبشتم و برین گواهی دهم در قیامت، و آن کسان که آن محضر ساختند ایشان را محشری و موقفی قوی خواهد بود، پاسخ خود دهند. والله یعصمنا و جمیع المسلمین من الحسد و الهرۀ و الخطا و الزلل بمنِّه و فضله».
به جهان و دولت و اقبال آن نمیتوان اعتماد کرد و آدمی را نشاید که به دو روزه دولت این جهان سرمست شود که از فردا و آنچه پیش میآید فقط خدای قادر متعال آگاه است.
مردی چون حاجب علی قریب( از خدمتگزاران دربار سلطان محمود غزنوی) که امیر مینشاند و امیر میگرفت( منظور کمک او به عزل سلطان محمد و بر تخت نشستن سلطان مسعود است) و جمله اعیان و محتشمان در برابرش سرِ تعظیم فرود میآوردند و از جانب مسعود نواختها میدید و مخاطبه حاجب فاضل برادر مییافت و چنان که نمودهاند کارها همه بر او میرفت و حتی در دهلیز بارگاه مسعودی هر کس که میرسید او را چنان خدمت میکرد که پادشاهان را که دلها و چشمها از حشمت او آکنده بود. ساعتی پس از دستبوس مسعود در هرات او را بگرفتند و قبا و کلاه و موزه(کفش) از او جدا کردند و فراشان او و برادرش را به پشت برداشتند که با بند گران بودند. بیهقی در اینجا چنین آورده است:« این است علی و روزگار و قومش که به پایان آمد و احمق کسی باشد که دل درین گیتی غدار فریفتگار بندد و نعمت و جاه و مال او را به هیچ چیز شمرد و خردمندان بدو فریفته نشوند...» »
شما چه نظری دارید؟