دکتر غلامرضا اعوانی
سخن به اینجا رسید که: آیا ممکن است روزی فلسفه اسلامی بتواند سبک زندگی مسلمانی هم تولید کند؟
حکمت قدیم با سبک زندگی و جهانبینی کاملاً ارتباط داشت، این امر را میتوانید در زندگی فیلسوفان یونان بهخوبی مشاهده کنید. فیلسوفان بزرگ پیش از سقراط هرگز رسالهای بهجا نگذاشتهاند، چون فلسفه یا حکمت را از طریق کتاب نیاموخته بودند، فلسفة آنها فلسفه تحققی است. همینگونه است سقراط که با همه عظمت فلسفی، صاحب کتاب و رسالهای نبود، فقط یک استثنا وجود دارد و آن پارمنیدس است که منظومه کوچکی در حدود سیصد بیت از او بهجای مانده است. این امر بدینمعناست که حکمت آنان، حکمت مفهومی نبود، بلکه زیسته و تحققی بود.
پیر هادو از فیلسوفان معروف فرانسه کتابی نوشته به نام «فلسفه به عنوان روش زندگی» و با تسلط کاملی که در فلسفه قدیم داشته، اثبات کرده است که اصلاً در میان حکمای یونان باستان و روم، حکمت روش زندگی بود و نقلقولهای بسیار دقیق و فراوانی را در اینباره ذکر میکند. او علت این را که کمکم فلسفه از روش زندگی جدا شد، چنین بیان میکند که در اواخر قرون وسطی و در حکمت مَدرسی و خاصه در دوره رنسانس و پس از آن، فلسفه به صورت بحثی، درسی و جدلی رواج پیدا کرد و بنابراین از حکمت زیسته فاصله گرفت. با پیدایش روزافزون دانشگاهها در غرب، باز فلسفه بیش از پیش از روش زندگی فاصله گرفت و بهتدریج به نظریهپردازی صرف مبدل گردید. در این دوره نظریهپردازی و سیستمسازی رواج پیدا کرد، مثلا کانت از شبهة هیوم یک نظام فلسفی ساخت و فلسفه به بحثهای نظری صرف محدود گردید. به عقیده وی وقتی که در قرن هجدهم تا بیستم دانشگاهها دولتی شد، باز هم موجب جدایی بیشتر فلسفه از زندگی روزمره شد. این نکته را باید اضافه کنیم که وقتی کسب مدارج دانشگاهی و امتیازات مالی بر آن مترتب گردید، محتملاً موجب فاصله گرفتن بیشتر آن از آن مقصد و مقصود اصلی گردید.
علمای قدیم اینطور نبودند، یعنی عالمی که در جامعه زندگی میکرد (نمیگویم همه آنها) آدمهای متقی، وارسته و اهل فضیلت بودند. بسیاری از استادان خودم در گوشه و کنار تهران را هیچکس نمیشناخت. یکی از آنها آدم بسیار عالمی بود که همسایهاش هم او را به عنوان عالم برجسته نمیشناخت، اما به دلیل همین بیادعایی تأثیرگذار بودند. دین به حرف و نوشتن و گفتار نیست. حکمت نیز همینطور.
الآن نمیتوان گفت که جامعه ما کاملاً اسلامی است؛ جامعه ما یکدست نیست. علمای دینی ما کمتر حکمتگرا هستند. آنهایی که در غرب تحصیل کردهاند، هر کدام گرایشی دارند. علم جدید هم مزید بر علت شده است؛ علمی که فقط علم ابزاری است. علم از نظر قدما افزاری نیست، بلکه کمال نفس است. انسان با علم کمال پیدا میکند. ارسطو میگفت انسان فقط اوست که میداند. اما مفهوم علم دگرگون شده است. علم ابزاری یا ساینس، شده است علم مطلق! یکی از اشتباهات بزرگ همین است که علم ابزاری (ساینس) علم مطلق شده است. در جامعه ما بسیاری هستند که اگر حرفی خلاف ساینس بزنید، چنان موضع میگیرند که تعجب میکنید. چنان رگ گردنشان متورم میشود که آدم جرأت نمیکند حرف بزند. به تبع علم ابزاری، عقل هم عقل افزاری شده است.
برخی میگویند بحثهای شما به دلیل اینکه استنادش به قرآن و روایت است، علمی نیست. چون علم چیزی است که در محل آزمون قرار گیرد و از آزمون به دست آید.
ما نمیدانیم این حرف از کجا آمده است و دلیلش چیست! سراسر قرآن حکمت است و چون لبّ لباب حکمت است، آنرا میپذیریم. قرآن، عقل را به حکمت در وجوه مختلف آن هدایت میکند. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «لاتنظُر الی مَن قال، انظر الی ما قال». خود حرف آیا معنیدار است یا نه؟ قرآن مانند دیگر کتب الهی چشم انسان را به حقیقت میگشاید و او را از خواب نسیان و غفلتی که بدان دچار شده است، بیدار میکند. انسان موجودی الهی است و قرآن روح الهی خفته در قالب بدن را از اصل الهی خویش آگاه میکند و به او حیات دیگری که معنوی و روحانی است، میبخشد. یک طرف وجود انسان خداست، نامتناهی است. این نامتناهی در ادوار مختلف و در تمدنهای مختلف به شکل حکمتهای مختلف ظهور کرده است.
ما هم به همة آنها علم نداریم. خدا میداند در جاهای دیگر چه حکمای گمنامی زندگی میکردهاند. فقط نام بعضی از آنها به ما رسیده است. حالا از طریق علم یک چیزهایی کشف کردهایم، اما نمیدانیم حکما و اولیای گمنامی که بودهاند، چه کسانی بودند، آنان نام خود را با خود به گور بردهاند و از حکمتشان خبری نیست. چیزهایی که به ما رسیده است، یعنی آن حکمتهایی که در بشر بوده است، بسیاریهایش ناپدید است و اصلاً نیست، ولی همین مقداری که به ما رسیده است، بسیار ارزش دارد. اینها میخواهند همین را هم از ما بگیرند.
حکمت اسلامی، حکمتهای دیگر را نفی نمیکند. قرآن انسان را به هدایت همه انبیا و حکما دعوت میکند. حکمت هند یا حکمت چین و حکمتهای دیگر هست و حکمت اسلامی آنها را تأیید میکند. حکمتها مثل چراغهای گوناگون است. این چراغ که روشن است، چراغ دیگر را نفی نمیکند، بلکه نورشان همه یک نور میشود. شمس تبریزی به مولانا گفت: «انبیا مانند نورند. هیچ نوری، نور دیگر را نفی نمیکند.» هیچ حکمتی، حکمت دیگر را نفی نمیکند. برخلاف آنچه شما میگوئید، یک عالم درجه اول ریاضی، خودش میزان ریاضیات است و مانند نوآموزان احتیاج به آزمون ندارد. من هم آیات قرآنی و کلام ائمه را نه صرفاً به عنوان روایت و نقل، بلکه به عنوان نمونههای اعلای حکمت نقل میکنم.
ادامه دارد

شما چه نظری دارید؟