مجموعه شعر «نانوشتههای فصل باد» (انتشارات بامداد نو / آبان ۱۴۰۳)، مجموعهای از سرودههای نیمایی زندهیاد استاد علیرضا طبایی است که ویرایش نهایی آن در واپسین روزهای زندگی این شاعر و ترانهسرای بزرگ همروزگار ما انجام و برای چاپ به ناشر سپرده شد؛ اما شوربختانه انتشار آن در غم فراق استاد، حسرت و دریغ بر دل دوستداران آثارش به جای گذاشت.
علیرضا طبایی در افزون بر ۶۵ سال فعالیت ادبی و شاعری خود، همواره بر سنتهای اصیل شعر پارسی و طریقت پیشنهادی «نیما» پایبند بود و انتشار مجموعه شعر «نانوشتههای فصل باد» به فاصله کوتاهی از کوچ ابدی این شاعر، گواه روشنی بر این وفاداری و پایبندی است. مجموعهای که در حقیقت، مانیفیست طبایی در عرصه شعر نیمایی است.
شعرهای این کتاب که قریب به اتفاق آنها در دو دهه اخیر سروده شدهاند، از حیث درونمایه و محتوا در ادامه دفترهای پیشین شاعر و بر محوریت مضامین اجتماعی و عاطفی شکل گرفتهاند. طبایی در سرودههای این کتاب، به شدت نگران جامعه و سرنوشت انسانهاست. جامعهای که در آن ارزشهای انسانی به تدریج رنگ میبازد و آدمها - به جبر شرایط یا از سر حرص و زیادهخواهی - در مسیر تباهی و ویرانی گام برمیدارند. او گاه با طنزی تلخ و گزنده، جامعه را مخاطب قرار میدهد که:
از شما پرسش من این است:
روی این سفره گسترده چرا
کاسهها تان خالی ست؟
یاا گر مائدهای هست در آن، چرکین است
و شما میپرسید:
که چرا کاسه بلورین نیست،
یا سفالین است؟
(پرسش... - ص۷)
و گاه نومیدانه، شِکوه سر میدهد و بر سقوط ارزشهای انسانی و اخلاقی مویه میکند:
لحظه لحظه، دور و دورتر، از اعتماد دستها، سلامها
بوسهها، کلامها
پردهها دریده، رشتهها گسسته میشود
هر دریچهای که رو به آسمان گشوده بود، بسته میشود...
(میهمانی شغاد - صفحه ۶۴)
با این همه، هرگز از مسؤولیت تاریخی خود به عنوان یک روشنفکر و مصلح اجتماعی غافل نمیشود و پیوسته در تلاش است تا رسالت شاعرانه خود را ایفا کرده و از عشق و زندگی و رهایی بگوید:
اگر شعله شعر خاموش گردد
اگر شاعر از تلخی غربت، نای، از خنجر برف در سالهای زمستان نگوید
اگر شاعر از غنچه، از باغ و باران نگوید
که میگوید از عشق، از زندگی، از رهایی؟...
(در زنجیر سکوت - ص۷۳)
کلام فاخر، بیان فخیم،زبان استوار و در عین حال پرهیز از واژگان غریب و تعابیر نامانوس، از ویژگیهای شاخص شعر طبایی و حاصل تلاش ارزشمند او برای پیوند دادن میراث گرانبهای ادب پارسی با زبان معیار امروز است. او در شعرش، نه همچون برخی ادبای سنتگرا، با بهرهگیری از کلمات دخیل و اصطلاحات کمکاربرد، سواد ادبی خود را به رخ میکشد و نه به مانند گروهی از شاعران به اصطلاح آوانگارد، قواعد دستوری و معیارهای بیانی و نگارشی را زیر نام نوآوری و «متفاوط» بودن! دستخوش بازیهای کلامی و نوشتاری قرار میدهد، بلکه میکوشد ضمن ارتقای سطح ادبیات و محاوره عموم جامعه، به ویژه نسلهای جوان تر، پیام خود را به دور از پیچیدگیهای زبانی و شفاف و روشن به مخاطب منتقل کند.
دیرگاهی میشود دیگر،
گوشهای در خود فرو رفته، پر از تشویشِ تنهاییست
جامهای پوشیده همرنگ تبسّم،
چهرهای در هاله لبخند
لیک پشت چهرهاش بیمی نهان دارد
بیم خاموشی!
وحشت از یادها رفتن، فراموشی!
چهره او دیرگاهی هست دارد رنگ میبازد
مرگ را نزدیکتر میبیند از دیروز...
بیم آن دارد!
مهربانی،آفتابِ بر لب بام است!...
(مهربانی را بیاموزیم... - ص۲۸)
بهرهگیری از اسطورهها، شخصیتهای حماسی و افسانهای، اشارتهای تاریخی و آیینی در سرودههای این کتاب، نشان از وسعت مطالعه و پژوهش شاعر در ادبیات کلاسیک ایران و جهان، متون تاریخی و کتب مقدس دارد. این تلمیحات، نهتنها بر زیبایی و دلنشینی شعر میافزاید، بلکه آن را تاثیرگذارتر و بهیادماندنیتر میکند.نیشِ ماران، روی دوشش، یادهای مرده را در خاطر او شعلهورکردند:
«خواب میبینم؟... نه!
ـاما... این همان غار است!
ناکجایی در دل البرز کوه...
ـ اما... فریدون کو؟»
زهر تشویش و هراسی کور، اما کهنه در خونش اثر کردند...
(بازگشت اسطوره - ص۵۹)
شاعر در شعر زیبایی که برای زادگاهش شیراز سروده، به خوبی تصویری جامع از تاریخ، جغرافیا، فرهنگ، میراث باستانی، صنایع دستی و مشاهیر این شهر ارایه میکند. تصویری بس رؤیایی، باشکوه و شاعرانه که جلوهای خاطرهانگیز و تماشایی از شیراز پیش چشم خواننده پدیدار میکند:
شیراز یعنی کوچههای کودکی با سنگفرش غفلت و بازی
شیراز یک گنجینه از لوح سفالین است
الواح رنگین با خطوط خاطرات تلخ یا شیرین:
نقش شکوه اقتدار اردشیر و کوروش و ساسان
سقف و ستون شوکت ایران!
آیینه روز و شبان ِآن چنان افتاد و دانیهای سعدی!
تیمور و خال هندوی ترکان شیرازی و منشور سمرقند و بخارا
دستان و دام زهد ورزان ریایی،
ـ با سماع سرخوش رندانه و موزون حافظ!...
(گهواره من، شیراز - ص۱۹)
بیتردید در دواوین و دفترهای شعر شاعران، به ویژه بزرگان و نامداران ادب پارسی، اشعاری که شاعر در وصف خویش سروده است، شیرینی و حلاوتی دگر دارد و از جمله جذاب ترین و دلنشینترین شعرهاست. علیرضا طبایی نیز در مجموعه شعر «نانوشتههای فصل باد» در سرودهای زیبا و پرمعنا با عنوان« با کاروان حلّه»، خود را چنین معرفی کرده است:
نام مرا به خاطر بسپارید
نام «علیرضای طبایی»را
شوریدهای که یک روز
با کاروان حلّه، فراز آمد
میخواست در شبانه ایرانشهر،
در ازدحام شعبده و طامات
در های و هوی راسته قفلسازها
خورشید را به گردن مردان، و ماه را
بر گیسوان شهر بیاویزد
با کاروان حلّه، فراز آمد
اما حرامیانِ گذرگاه
خیل ردای پند به دوشان
جمع رفیق قافله اما شریک دزد
کالای کاروان را، تاراج خشم کردند:
لبخند و مهربانی و گندم را
خورشید و ماه و شعر و ترنّم را...
نام مرا به حافظه بسپارید!
شما چه نظری دارید؟