جهانگیر ایزدپناه
نوع هنر و ادبیات یونانیان و ایران باستان
نمی توان مدعی شد که تمدن، هنر، معماری وفرهنگ ایران باستان همان بود که اقوام هند و ایرانی با خود به این سرزمین آوردند.این فرهنگ، هنر و تمدن وقتی وارد این سرزمین جدید الورود شد با فرهنگ و تمدن بومیان در آمیخت و حاصل آن نه آنی بود که با خود داشتند و نه اینی بود که با آن در آمیختند. بلکه پس از گذراندن آنها از صافی اصلاحات و شرایط زمان، فرهنگ و تمدن ایرانی عناصری از هر دو را در خود پروراند و به منصه ظهور گذاشت و بالطبع از ممالک متصرفه هم تأثیر پذیرفت و هم بر آنها تأثیر گذاشت.
هنر باستانی ایران-هخامنشی اوج هنر ایران باستان است با این اوصاف این هنر یاری، همبستگی، تأثیرپذیری و همکاری همه هنروران ممالک تحت سلطه و همسایگان را در خود دارد .آنچه که یادآوریش لازم است این است که با همه این در آمیختگیها و یاری طلبیها، روح صلح دوستی، اخلاق، راست پنداری، راست گفتاری و راست کرداری ایرانیان در هنر ایرانی نمایان است.
یعنی در همان هنرهای اقتباسی باز روح ایرانی در آنها دمیده شده است و از فرهنگ و هنر خشونت پرور آشوری اثر کمی در آن هست. علیرغم اقتباس از هنر دیگران بنیاد هنر ایرانی بر اساس روح ایرانی است. ایرانیان علاوه بر اینکه در اسلحهسازی سرآمد آسیا بودند درصنایع شیشهسازی و دیگر اشیاء تجملی هم پیشرفت خوبی داشتند و یک قوم نظامی سلطهگر نبودند. جهانگیری را با جهانداری وحسن سلوک با ممالک تحت سلطه خود در آمیخته بودند و دارای فرهنگ، هنر و روحیهای آبادگر بودند و درصدد محو فرهنگ، هنر، باورها، آداب و معتقدات دیگران برنیامدند.
«در دوره هخامنشیان به احتمال مجموعههای غنی از روایات حماسی نیز وجود داشته که شفاهاً به زبان پارسی باستان بازگو میشده است. بازتاب برخی از این روایات را در آثار مورخان یونانی میتوان یافت»
واقعیت این است که هنر دوران هخامنشیان ملغمهای از هنر ایرانی و هنر بابلی و آشوری بود و آموزه های دین زرتشت و روح ایرانی هم در آن نمایان بود . بعد از انقراض هخامنشیان و پیروزی اسکندر مقدونی و یونانیان هنر یونانی هنر ایرانی را تحت تأثیر قرارداد. تا آنکه دوباره در زمان اشکانیان و ساسانیان هنر ایرانی رشد نمود. هنر معماری ساسانیان به ایجاد کاخ ها و آتشکدهها محدود ماند و شامل کندهکاری در کوهها و نوشتن شرح حال پادشاهان و کارهایشان شد یعنی هنر ایرانی حول پادشاهان، فتوحات و مناطق تحت سلطهشان و فرشتگان کیش زرتشت دور میزد .
گرچه از ساخت بناهای تاریخ از هنروران دیگر کشورها استفاده شده اما در نهایت روح ایرانی در آنها دمیده شده است. داریوش در کتیبه خود در مورد شوش آورده است:
«...زمینی که کنده شد شفته که انباشته شد خشتی که مالیده شد بابلیان انجام دادند... الوار را آشوریان تا بابل آوردند واز بابل کاریه ای ها وایونی ها تا شوش آوردند... مردان سنگ تراش که حجاری کردند آنها ایونیها و ساردی ها بودند، مردان زرگری که طلا کاری میکردند، مادیها و مصریها بودند، مردانی که آجر میپختند بابلیها بودند، مردانی که دیوارها را تزئین میکردند مادیها و مصریها بودند.»
متن کتیبه تقسیم کارهای بین ملیتهای مختلف را به خوبی نشان میدهد اما از طراحان نامی برده نشده است که احتمال میرود ایرانی بودهاند. اما میتوان گفت این طراحی بدون ارتباط و تجربه با تمدن ملل همسایه و تحت سلطه نبوده است.
در این صناعتِ ایران دو تن از مورخین اروپایی چنین نوشته اند که
« ایرانیان چون زود از خمول(گمنامی) به قدرت رسیدند و چون در تقلید آداب و رسوم خارجی تند بودند، بر خلاف مردم مصر و کلده و یونان هنری از خود بروز ندادهاند. بلکه صناعتشان مجموعه ای است از آنچه از اقوام دیگر به قرض گرفتهاند. ولی هنرشان در اینجا بود که مواد مختلف را از هرجا برداشتهاند و به وجهی موزون ترکیب کردهاند و دیگر آنکه هر چه ساختهاند حتی آنها که آثاری پاینده بوده در ظرافت ممتاز میباشد. ایرانیان معبد نساختهاند، زیرا مذهبشان چنین اجازهای نمیداد. ولی قصور سلطنتی بسیار مجلل بنا کرده اند.... سلاطین عظیم الشأن که از طرز تدفین قدیم منصرف شده بودند به تقلید فراعنه مقابری در کمر سنگ برای خود میتراشیدند و....»۱
هرودوت میگوید: « قوم پارس لباس مادها را برگزیدند زیرا آن را زیباتر از جامه خود یافتند . چون با سرعت حیرتانگیزی به قدرت رسیدند.... برای هنر و صنایع مستقل فرصت کافی نداشتند و غالباً صناعت دیگران را به عاریت گرفتند. اما هنر بزرگشان در این بود که این عناصر گوناگون را به وجهی موزون ترکیب کردند و نیز هرچه ساختند و حتی در چیزهایی که از جمله آثار پاینده به شمار میآید در ظرافت و حسن سلیقه ممتاز است»۲
ادبیات در یونان باستان
ایلیاد و اودیسه هومر در بین مردم یونان زبان به زبان می گشت و نمایشنامه نویسی در این سرزمین رواج داشت . حتی یونانیان محل خاصی برای اجرای نمایشنامه های مختلف داشتند . اینها همه بر رشد تفکر و گستره منابع کتبی در یونان تأثیرگذار بود .
اینکه در یونان باستان تئأترنویسانی نظیر اِشیل ( تراژدینویس ) ، سُفکُل( تراژدینویس ) اوریپیگ ( تراژدینویس ) ، آریسیتوفان
( کمدینویس ) وجود داشت و در آتن تماشاخانهای برای نمایش تدارک دیده بودند، خود نشان دهنده رشد ادبیات و لازمه آن یعنی رواج کتابت و منابع کتبی است .
اما ایران باستان دارای آیینها و ایدئولوژی مذهبی گوناگونی نظیر مهرپرستی، مزدکی ، مانیگری ، مزدیسنه ،زروانی و... بوده که در خیلی از ممالک تأثیرگذار بودهاند و فلاسفه یونان هم از آنها بهره بردهاند. یادگار زریران هم حالت نمایشنامه گونه دارد و نشان از جایگاه برجسته اشعار حماسی در ایران باستان دارد که به طور شفاهی سینه به سینه نقل میشدند و کمتر مکتوب شدهاند و این سنت شفاهیِ نقل اشعار حماسی، تا مدتها پس از فروپاشی ساسانیان هم حفظ شده و دقیقی و فردوسی هم از آنها بهره بردهاند.
اما هنر طبیعت گرای یونانی اول اینکه بر پایه اساطیر و افسانههای دینی و خدایان چندگانهشان استوار است. این خدایان همانندیهایی با انسان داشتند و با هم کینه و دشمنی هم داشتند که همین هم از تقدس شان میکاست.
دوم اینکه بر پایه حماسه ایلیاد، هومر در ۹ قرن پیش از میلاد توانست مشوق و سابقهای برای تاریخ نویسی، هنر و ادبیات در یونان گردد. این اثر ادبی هنوز هم ارزش ادبی و کمال هنری خود را داراست. ادیسه که در واقع ادامه ایلیاد است هم از مفاخر ادبیات جهان است. به همین ترتیب، آثار ادبیات و هنر نمایشنامه نویسی در یونان شکل گرفت و محلی برای اجرای نمایشنامهها ایجاد شد.
جالب اینکه همان اساطیری که در ادبیات یونان وجود داشت و بسیار مورد علاقه مردم بود از نقد فلاسفه یونان باستان در امان نبود و با معیار عقل و خرد محک زده میشد. این یعنی کاستن از حیطه تقدسی که مانع تحول و چالشگری در هنر و بطور کلی اجتماع است. نقد را نباید حمل بر بیاحترامی کرد. در ادبیات یونان باستان سوفکل یا سوفوکلس تراژدی (غمنامه ، سوگنامه) نویس را داریم که ادیپ را نوشت . همه اینها به دانش فلسفی، تاریخ نویسی و هنر یونان و اهمیت به منابع کتبی و ثبت و ضبط آنها کمک میکرد.
هنر ایرانی
به جز موارد معدودی نظیر" یادگار زریران" در ایران از ادیبان و نمایشنامه نویسانی همانند یونان اطلاع و آثار و شواهدی در دست نیست. یادگار زریران نمایشنامه گونه است و نشان از رواج شعر حماسی و نمایشنامه گونه غمناک در ایران دارد که "بستور" در غم کشته شدن پدر خود میگوید. همه این شواهد نشان دهنده این است که ایرانیان باستان در زمینه شعر و ادب فصاحت و بلاغت داشتهاند، اما همان عادت و سنت شفاهی و نقل سینه به سینه باعث میشده که کمتر به ثبت و ضبط آنها بپردازند و بخشی از نوشتارها هم در طی حوادث گوناگون از بین رفته اند.
اینکه یکی از شاهان اشکانی به تماشای نمایشنامه ائوریپیدوس نشسته بود خود نشان از علاقمندی آنها به شعر، ادب و هنر است. موسیقی و شعر که بخشی از ادبیات است دو بال یک پرواز و مکمل یکدیگرند. یعنی شکوفایی موسیقی در ایران باستان نمیتواند بدون مکمل و بال پرواز دیگر آن؛ یعنی شعر و شاعری؛ غنی باشد.
در سرزمینی مثل ایران باستان که ترانه و آهنگسازان و رامشگران برجستهای نظیر باربد (باربذ)، نکیسا، بامشاد، رامتین، آزادوار، آفرین و... را داشته و کتاب دینیاش دارای فصاحت، بلاغت و کلام آهنگین کم نظیری است، بعید است که از شعر و شاعران وادیبان شایسته و توانا بیبهره باشد.
گیرشمن در صفحه ۴۰۵ کتاب ایران از آغاز تا اسلام مینویسد: « ادبیات ملی عمومی که از نسلی به نسلی دیگر با روایات شفاهی منتقل میشد و از معتقدات مردم و حیات ملت متمتع میگردید، در عهد ساسانیان جای خود را به ادبیات مکتوبی داد که به منظور قرائت درباریان و اشراف تحریر میشد.» البته جای تعجب است که به میزان انتظار از این ادبیات چیزی بر جای نمانده است .
هلی کانتور و دلو گاز در منطقه چغامیش دزفول استوانهای را کشف کردند که نشاندهنده کهنترین همنوازی( ارکستر) جهان به شمار میرود و این استوانه مربوط به دوره ایلامیان درهزاره چهارم قبل از میلاد است. گزنفون از حضور دوشیزگان خنیاگر در حضور شهریاران هخامنشی میگوید، در زمان ساسانیان هم موسیقی شکوفایی خوبی داشته، حجاری طاق بستان پادشاه را سوار بر اسب نشان میدهد که چند تن نوازنده در برابر وی قرار دارند اینها نشان دهنده اهمیت موسیقی در دوران پیش از اسلام است.
این درجه از رشد موسیقی حکایت از غنای شعر و ادب دارد و نمیتواند بدون هماهنگی، پشتوانه و ارتباط متقابل بین شعر و موسیقی باشد. بیت شعر و موسیقی یک همنوایی و هماهنگی وجود دارد و الحان مختلف موسیقی تابعیت از شعر دارد. شعر و موسیقی بیان کننده حالت روحی، غم، شادی، فراز و فرود زندگی و تاریخ یک ملت است. شعر بر جذابیت موسیقی میافزاید و موسیقی شعر را به جامعه میشناساند.
گرچه موسیقی از زیباییهای طبیعت ، نوای جوشش چشمهها ، خروش رودها و رقص شاخهها، برگها وگلها هنگام وزش باد و الحان خوش پرندگان خلق میشود و به شاعر حال و هوای شاعرانهای میبخشد اما آهنگ و نوع بیان شعر است؛ که در اجرا؛ موسیقی را با خود همراه میکند. سیر تاریخ موسیقی ایران حکایت از آن دارد که هنوز موسیقی ایرانی در تبعیت شعر است. اما متأسفانه فرهنگ شفاهی پسند ایرانیان باستان باعث شده که کمتر چامه و چانه (شعر و نثر) به ثبت برسد. نقل سینه به سینه بوده که معمولاً در گسستها و گذشت زمان مقداری از آن به دست فراموشی سپرده میشود. با همه این اوصاف شعر و موسیقی ایرانی از چنان پشتوانهای برخوردار بود که پس از اسلام هم زمینهساز شکوفایی و تعالی شعر، ادب و موسیقی شد.
برای نشان دادن گستره و اهمیت موسیقی در ایران پیش از اسلام کافی است که حکایت بهرام گور و علاقهاش به چنگ نوازی و دلباختن او به آرزو دختر ماهیار گوهرفروش را بشنویم و پرواضح است که رشد و تعالی موسیقی همراه رشد شعر و ادب است.
همین که بعد از اسلام علیرغم فراز و نشیبها و تنگناها دوباره موسیقی ایران در قرن چهارم تا نهم هجری اوج میگیرد و در آثار ابن سینا، ابونصر فارابی، قطبالدین شیرازی و عبدالقادر مراغهای مباحثی به موسیقی اختصاص مییابد و نظامی گنجوی در منظومه خسرو و شیرین سی لحن باربد را به نظم در میآورد، این امر نشان از بن مایه و میراث قوی موسیقی و مکمل دیگر آن یعنی شعر و ادب در ایران قدیم دارد .
پانویس
۱ ) آلبرماله- ژول ایزاک، تاریخ ملل شرق و یونان، ترجمه عبدالحسین هژیر، صفحه ۱۴۳ -۱۴۴
۲ ) همان، ص۱۴۴
شما چه نظری دارید؟