کسروی در ادامه در مورد چگونگی تعیین وضعیت حکومت و جانشین محمدعلیشاه پس از پیروزی مجاهدین توسط سران آزادیخواه مینویسد: «محمدعلی میرزا که زیر بیرق بیگانه پناهنده شده و خود رشته کارها از هم گسیخته بود بایستی سران آزادی چارهای جویند و راهی باز کنند و چنین پیداست که سردار اسعد و سپهدار و دیگر همدستان ایشان اندیشهای در اینباره نداشتند این بود هنگام پسین انبوهی از ملایان و درباریان و آزادیخواهان و بازرگانان در بهارستان گرد آمدند و انجمنی به نام مجلس عالی برپا نموده با سردار اسعد و سپهدار و دیگران فراهم نشسته به گفتگو درآمدند و چون از انبوهی کاری پیش نمیرفت یک کمیسیونی از بیستواند تن برگزیده رشته را به دست ایشان سپردند و این کمیسیون که بیشتر اندامهای آن از سران آزادیخواهان بودند از همان ساعت به کار پرداخته محمدعلی میرزا را از پادشاهی برداشت و پسر سیزدهساله او احمد میرزا را به پادشاهی ایران برگزیده عضدالملک رئیس ایل قاجار را پیشکار او گردانید. همان ساعت نوشتههایی در اینباره نوشته شده برای فرستادن نزد محمدعلی میرزا و احمدشاه و سفارتخانهها و دیگر جاها آماده گردید. نیز چگونگی با تلگراف به علمای نجف و به شهرها آگاهی داده شد. و چون کابینه نیز از میان رفته و کسی به عنوان وزیر یا رئیسالوزرا در میان نبود کمیسیون کسان پایین را به وزیری برگزید: سپهدار وزیر جنگ، سردار اسعد وزیر داخله، ناصرالملک وزیر خارجه (تا آمدن او مشارالسلطنه جای او را داشت)، فرمانفرما وزیر عدلیه، مستوفیالممالک وزیر مالیه، سردار منصور وزیر پست و تلگراف. و چون سررشته کارها در دست خود کمیسیون بود رئیسالوزراء برنگزیدند. نیز به یفرمخان ریاست نظمیه تهران و به صمصامالسلطنه حکمرانی اصفهان را سپردند. به کسان دیگری به هر کدام کاری دادند. نیز نمایندگانی برگزیدند که نزد محمدعلی میرزا رفته چگونگی را به او آگاهی دهند سپس نزد پسرش رفته مژده پادشاهی رسانند. این نمایندگان روز یکشنبه بیستوهفتم تیر نخست آهنگ دیدار محمدعلی میرزا را کردند، ولی محمدعلی میرزا ایشان را نپذیرفته با زبان نمایندگان روس و انگلیس آگاهی فرستاد که هماندم که از سلطنتآباد بیرون آمده چشم از پادشاهی پوشیده و بیرون آمده است. اما احمد میرزا همانروز را همراه کسانی از درباریان و دیگران از نزد پدر و مادر خود بیرون آمده در کالسکه پادشاهی نشسته به سلطنتآباد رفت و در آنجا عضدالملک و دیگران گرد او را گرفته نوشته کمیسیون فوقالعاده را برایش خواندند».
این پیروزی سرانجام ماجرا نبود و دوباره خطرات بسیاری اطراف مشروطه را فرا گرفته بود. یکی از این خطرها، بازگشت محمدعلیشاهِ برکنار شده برای دوباره گرفتن تخت و تاج خود و همچنین شورش سالارالدوله برادر وی بود. کسروی در مورد آخرین تلاشهای محمدعلیشاه مخلوع برای باز پس گرفتن تخت و تاج خود مینویسد: «... از تابستان سال ۱۲۸۹ آگاهیها از آهنگ محمدعلی میرزا به بازگشت و از کوششهای او در اینباره به دولت ایران میرسید و این بود در آن هنگام دولت خواست از پرداخت پول به او که هر سه ماه یکبار بایستی داد خودداری کند، ولی نمایندگان روس و انگلیس سختگیریها کردند و دولت را ناگزیر ساختند که به خیره پول هنگفتی(۲۵ هزار تومان) به او بپردازد.
محمدعلی همین که پول را گرفت دست و بالش بازتر گردید و از اودسا بیرون شتافته در اروپا به گردش پرداخت و شهرهای وینه و برکسیل [بروکسل] و برلین و روم و میران و نیس و پاریس و شهرهای دیگری را دید و در هر یک چندروزی درنگ کرده با هواداران و دمسازان خود دیدار تازه گردانید.
با عموی خود ظلالسلطان که این هنگام سخت با مشروطه دشمنی مینمود و با برادرانش سالارالدوله و شعاعالسلطنه آنچه گفتنی بود گفت و آنچه نهادنی بود نهاد و بنیاد کار خود را استوار گردانید... چون سال ۱۲۹٠ آغاز شد آگهیها از باکو و دیگر جاها میآمد که همگی آهنگ محمدعلی میرزا را به بازگشت ایران و جنبش کارکنان و هواداران او را میرسانیده و آینده را تاریک نشان میداد. بیش از همه رفتار نمایندگان سیاسی روس در ایران دیگرگونه شده نیک میفهمانید که همگی ایشان چشم به راه محمدعلی دارند و زمینه برای بازگشت او آماده میسازند. کار به جایی رسید که در یک میهمانی در تهران که یکدسته از نمایندگان سیاسی دولتهای اروپا و کسانی از مردان ایرانی بودند و مستر شوستر آمریکایی نیز بود وزیر مختار روس خودداری ننموده آشکاره گفت: در این چند هفته مشروطة ایران به پایان خواهد رسید... بیستوهشتم تیرماه [۱۲۹٠ خورشیدی] محمدعلی میرزا با یاران خود به شهر استرآباد [گرگان] رسید و رشته کارها را در آنجا به دست گرفت و چندی در آنجا نشیمن داشتند و کار میکردند. از آنجا محمدعلی در یازدهم مرداد به اشرف [بهشهر] در آمد و در دوازدهم به ساری رسید. هزار تن ترکمان و دو سه دستگاه توپ همراه داشت و مازندرانیان یاری مینمودند و رشیدالسلطان پیشاپیش او لشکرگاه پدید میآورد.
پس از چندروزی، ملکمنصور میرزا که در استرآباد باز مانده بود به او پیوست و از آنجا به بارفروش [بابل] در آمدند. از آنسوی، علیخان ارشدالدوله با دو سه هزار ترکمان آهنگ شاهرود نموده آنجا را فرا گرفت و یکدسته سپاهیان دولتی که در آنجا بودند به او پیوستند.
از سوی دیگر سالارالدوله با دو هزار سواره و پیاده در پنجم مرداد به کرمانشاهان در آمد و بیآنکه جنگی روی دهد شهر را به دست گرفت و سپاهیان دولتی در آنجا نیز به وی پیوستند. سالارالدوله تلگرافی از سنندج به دارالشوری فرستاده و دیگری نیز از کرمانشاهان فرستاد و یک رشته سخنان خشک و تری را به هم بافت. در این هنگام، دارالشوری قانون شگفتی گزارده و آن را چاپ کرده به همه جا پراکنده نمود. بدینسان: کسانیکه محمدعلی میرزا را اعدام یا دستگیر نمایند یکصد هزار تومان به آنها داده میشود. کسانیکه شعاعالسلطنه را اعدام یا دستگیر نمایند بیستوپنج هزار تومان به آنها داده میشود. کسانیکه سالارالدوله را اعدام یا دستگیر نمایند بیستوپنج هزار تومان به آنها داده میشود... این قانون بسیار به جا بود و به جان محمدعلی میرزا و برادرانش ترس انداخت... نخستین مژده از میدان فیروزکوه رسید... محمدعلی در بارفروش درنگ داشت.
رشیدالسلطان و سران مازندران به پیشروی از او تا چهار فرسخ از این سوی فیروزکوه پیش آمده در امینآباد سنگرگاه گرفتند. مازندرانیان با شور و خروش هواداری از شاه قاجار مینمودند، از این سوی، معزالسلطان با دستههای خود تا یک فرسنگی آنجا رسیده اینان نیز سنگرگاه گرفتند. پس از دیری خود محمدعلی تا سوادکوه جلو آمده در آنجا در جایگاه استواری نشیمن گرفت و سخت خود را میپایید. روز پنجشنبه هجدهم مرداد دستهای از بختیاریان به سرکردگی جوانی معین همایون نام [محمدرضاخان سردار فاتح بعدی] از تهران رسیدند و به لشکرگاه مجاهدان پیوستند. فردا آدینه جنگ آغاز گردیده مجاهدان و بختیاریان همگی بر سنگرهای رشیدالسلطان تاختند و تا هنگام شام جنگ سختی پیش میرفت. اصانلویان و مازندرانیان با همة ورزیدگی در کار جنگ و با آنکه از پشت سنگر گلولهاندازی میکردند باز شصت تن کمابیش از ایشان به خاک افتاد و بسیاری تاب ایستادن نیاورده رو به پراکندگی آوردند. خود رشیدالسلطان که با دلیری بسیار رزم میکرد دو زخم کاری برداشت و با این همه پا فشاری مینمود و پروا نمیکرد تا تیری بلوله تفنگش رسیده آن را خورد ساخت. بختیاریان فرصت جسته بر سرش تاختند.
رشیدالسلطان با ته تفنگ سر یکی را شکست، ولی دیگران دست بر نداشته گرفتارش کردند بدینسان جنگ به پایان رسید و از اصانلویان و مازندرانیان هر که زنده مانده بود گرفتار شد و یا بگریخت...
دولت این فیروزی را در تهران آگهی داد و به همه شهرها تلگراف فرستاد و در همه جا مردم شادمانیها نمودند و بر امیدواری افزودند. هواداران محمدعلی دل شکسته شدند. چندروز دیرتر در بیستوپنجم مرداد بار دیگر جنگ رخ داد. کسان محمدعلی باز جلوتر آمده سنگر بسته بودند.
مجاهدان و بختیاری همین که آگاه شدند بر سر آنان تاختند و هشت ساعت زدوخورد برپا بود. در اینجا نیز فیروزی بهره دولتیان گردید و از کسان محمدعلی هشت تن کشته افتاد.
باز در سیام مرداد جنگ بزرگی روی داد و در این رزم کسان محمدعلی تا دو هزار تن میرسیدند و با این همه کاری از پیش نبردند و فیروزی بهره آزادیخواهان گردید که گذشته از کشتگان بسیار پنجاه و چهار تن را دستگیر کرده دو توپ و سیصد تفنگ و صد اسب بدست آوردند...
روز دوازدهم شهریور آگاهی رسید ارشدالدوله تا امامزاده جعفر هشت فرسنگی تهران پیش آمده و گفته میشد بار دیگر لشکر دولتی را شکست داده. از این آگهی تهرانیان سخت شوریدند و شاید هزارها کسان آمادة گریختن بودند و هزاران کسان بسیج پیشواز میدیدند. اگر یک گام دیگری ارشدالدوله بر میداشت بیگمان قزاقان و بسیاری از سپاهیان دیگر که هواخواهان محمدعلی بودند سر به شورش میآوردند و بیگمان بسیاری از وزیران و نمایندگان دارالشوری پرده را دریده پادشاهی او را آشکار میساختند. کار به جای بسیار باریکی رسیده بود. همانروز یفرمخان همراه سردار بهادر و سردار محتشم از شهر بیرون شتافتند و فردا سهشنبه که سیزدهم شهریور، یازدهم رمضان ۱۳۲۹ بود دو لشکر در دو میلی امامزاده جعفر به هم رسیده به جنگ پرداختند. سپاه ارشدالدوله و نیروی او چنین بود: ترکمانان که از استرآباد همراه او بودند از دو تا سه هزار تن- سواران دولتی که به او پیوسته بودند هزار و چهارصد تن- سربازان دولتی چندین دسته انبوه شماره آنان در دست نیست- توپ چهار دستگاه. اما نیروی یفرمخان: فداییان ویژه او یکصد و هشتاد تن- سواران بختیاری هزار تن یا بیشتر- ژاندارم چندین دسته شمارة آنان دانسته نیست توپهای ماکزیم و شنیدر چهار دستگاه به سرکردگی مستر هاز توپچی آلمانی. جنگ بدینسان روی داد: بامدادان ارشدالدوله تپهای را سنگرگاه گرفته توپهای خود را بر روی آن استوار گردانید و با دستههای بختیاری که به سرکردگی یوسفخان در برابر او بودند به رزم پرداخت و در گرماگرم جنگ یکدسته از ترکمانان را بر سر یکی از آبادیهای نزدیک آنجا فرستاد.
شما چه نظری دارید؟