در بخش نخست آمد «توسعه» بدون اتصال به گذشته و تاریخ و جغرافیا، ممکن نیست و اگر ممکن هم شود، پایدار نخواهد بود.
شما می گویید صدور گزارههای کلی دربارة خصلتهای جامعه ایران، به ادبیات مسلط جریانهای فکری تبدیل شده است؛ اما کتابهای منتشرشده ذیل این گفتمان، با اقبال عمومی هم روبرو شدهاند. کتابهایی که به صورت خلاصه شده، خصلتهایی مثل دروغگویی، ریاکاری و فردگرایی افراطی را به ایرانیان نسبت میدهند...
ما باید باور کنیم که دروغگو از ملتهای دیگر جهان نیستیم. آیا ما ایرانیها ژن دروغگویی داریم؟ اقلاً بگوییم دروغگو شدهایم. بسیاری از خارجیهایی که دربارة ما نوشتهاند، «فرهنگ تعارفات» ما را به مثابه دروغ تلقی کردهاند. تعارفات ما بر اساس ریاکاری یا دروغگویی نیست. در ادبیات مردمشناسی بر اساس «اصل بقایا»، این اتفاق میافتد؛ یعنی خصلتی در گذشته واقعاً وجود داشته و در طول زمان، ردی از آن باقی مانده است؛یعنی در روزگاری واقعاً پدران ما این کارها را میکردند و این رفتار در جامعه باقی مانده است؛ مثلاً درگذشته اگر کسی از انگشتر کسی تعریف میکرد، او انگشترش را به احترام آن فرد درمیآورد و تعارف میکرد و میبخشید. بعدها این رفتار به شکل تعارف درآمده است، یعنی اگر امروز شما از انگشتر من تعریف کنید، من میگویم قابل شما را ندارد. این ریاکاری یا دروغگویی است؟ نویسندگانی مثل حسن نراقی و دیگران، معلولها را به جای علت مینشانند!
از پاسخهای شما این طور بر میآید که در زمره کسانی هستید که معتقدند ما دچار بحران هویت شدهایم. هم از گذشته بریدهایم و هم در زمان حال، الگوی واقعبینانهای پیش روی مان نداریم.
۴۰۰ سال است که فرهنگ غربی به فرهنگ ایرانی تهاجم کرده است. البته چون عبارت تهاجم فرهنگی در سالهای گذشته در فضای عمومی و رسمی ما زیاد تکرار شده، ممکن است برخی تلقیهای دیگری کنند. من اصطلاح مردمشناسی آن مد منظرم است. این را میگویند «قومیتکشی». چهارصد سال است که فرهنگ غربی دیگر فرهنگها مانند ایرانی، عربی و... را تحت تأثیر قرار داده است. فرهنگهای رنگینپوستان در جهان نابود شده است. خب ما هم تأثیر پذیرفتهایم. سالی چند نفر در ایران نام خانوادگیشان را عوض میکنند؟ این کار یعنی چه؟ جز این است که از هویت و پیشینهمان متنفریم؟ وقتی کسی از ده و ایل و پدر و مادرش متنفر باشد، آیا میتواند واقعیتهای جامعه خودش را بشناسد؟
آقای فرامرز رفیعپور(استاد پیشکسوت جامعهشناسی دانشگاه شهید بهشتی)، در یکی از کتابهایش تعریف می کند که خانوادگی پیشه نجاری داشتهاند. نجارها عادت دارند مدادشان را همیشه کنار گوش بگذارند که آن را گم نکنند. پسر ایشان هم به تأسی از اعضای خانواده، روزی مدادش را کنار گوشش گذاشته بود. معلمش یک چک گذاشته بود زیر گوشش و گفته بود: «مگر میخواهی نجار بشوی که مدادت را گذاشتی بیخ گوشَت؟!» این چیزی جز دوری از واقعیت نیست. در این تفکر، فرهنگ کار تضعیف نمیشود؟
وقتی ما با واقعیت خودمان کاری نداشته باشیم، به مرور تبدیل میشویم به اشراف قلابی که باید دیگران کار کنند و ما مصرف کنیم! آن وقت میشود کشورهای عربی که ظاهراً توسعه یافتهاند، اما در عمل این گونه نیستند. میشود سرنوشت شوم کشور لیبی. قذافی بیشترین یارانه را به مردمش میداد، اما ببینید که این کشور چه سرنوشتی پیدا کرد و به کجا رسید! وقتی از دانشگاه خلقت و آفرینش دور بیفتیم، آن وقت به سمت و سویی میرویم که مرضی است. در همین شرایط تحریم و اوضاع اقتصادی، در آستانه عید نوروز نگاه کنید ببینید روزانه چندهزار وانت قفسه کهنه و مبل دست دوم جمع میکنند و میبرند! این فرهنگ مصرف است که روز به روز در این کشور تقویت شده و موجب شده که ما از واقعیت دور بیفتیم.
شما میگویید ما معلول را جای علت گذاشتهایم. میگویید تکیه به نفت، ما را تنبل کرده و مسیر توسعه را بد فهمیدهایم و از اساس رویکرد توسعه در ایران را اشتباه ارزیابی میکنید چون الگوی آن از دل سنت و تاریخ و فرهنگ ما بیرون نیامده. اگر همه اینها را بپذیریم، فکر میکنید توسعه پایدار ایران مبتنی بر فرهنگ و مختصات بومی چگونه ممکن میشود؟
در این فرصت اندک که نمیتوانم جواب این سؤال مهم را بدهم. خلاصه میتوانم بگویم ما باید به توسعه پایدار، درونزا، فتوتی و فرادادی بیندیشیم. پاسخ سؤال شما را در ۱۳۰۰ صفحه کتاب«صنعت بر فراز سنت یا در برابر آن» نوشتهام. دوستان باید بروند بخوانند. زمانی میتوانم درباره مفهوم توسعه حرف بزنم که نگاه من نسبت به «تکامل» معلوم شود، نگاه به «مکتب نوسازی» معلوم شود، نقد به فرهنگ و تمدن غرب معلوم شود؛ مثلاً من معتقدم که هرگز نمیخواهیم مثل آمریکا توسعه پیدا کنیم؛ اما بدون تبیین آن مقدمات، اگر این حرف را بزنم، ممکن است عدهای سرم را از تن جدا کنند! به نظر من، ما توسعة تاچری و بلری نمیخواهیم. از قبل از امیرکبیر تا امروز، رهبرهای این مملکت مثل عباس میرزا، قائم مقام و مصدق و داور، همگی وطن پرست بودهاند؛ اما چه شد که راه صنعتی شدن ما پیش نرفته است؟ ما هزاران بار کارخانه ساختهایم و از بین رفته است. چرا کارخانه پا نمیگیرد؟ اینها دلایل متعدد دارد که از حوصله این مصاحبه خارج است. ما باید دیدگاه آنهایی را بشناسیم که منافعشان در پیشرفت نکردن ایران است. باید موانع خارجی را بشناسیم. ما باید صنعتی بشویم بدون نسخهای که دیگران برایمان میپیچند. البته از تجربیات غرب باید استفاده کنیم.
گفتگو از امین شول سیرجانی
*جنگ مس(ش ۱۶)
شما چه نظری دارید؟